ماجرای عجیب کتاب «نفوس مرده» و «نیکلای گوگول»



«گوگول» که یکی از چهره های پرتضاد در ادبیات به شمار می آید، یک «رئالیست» تحسین شده بود که شاهکارهای «سوررئالیستی» می نوشت.

«نیکلای گوگول»، نویسنده ای اکراینی تبار بود که امروزه به عنوان یکی از برجسته ترین نویسندگان «ادبیات روسیه» شناخته می شود. آثاری همچون «شنل» و «یادداشت های یک دیوانه» نام او را در کنار برترین نویسندگان روس مطرح کرد اما شاهکار این نویسنده، کتاب «نفوس مرده»، به خاطر مرگ تراژیک این نویسنده ناتمام ماند. او یکی از چهره های پیشرو در «رئالیسم ادبی» روسیه در نظر گرفته می شد اما خودش علاقه ای به این لقب و جنبش نداشت. او که توسط «ولادیمیر ناباکوف» به عنوان «برجسته ترین نویسنده ای که روسیه تا به حال به خود دیده» مورد تحسین و تمجید قرار گرفته، تأثیری ادامه دار بر نسل های مختلف نویسندگان روس، از «فئودور داستایفسکی» گرفته تا «میخائیل بولگاکف»، داشته است. 

 

 

«گوگول» که یکی از چهره های پرتضاد در ادبیات به شمار می آید، مردی اوکراینی تبار بود که یک نویسنده ی روس بزرگ در نظر گرفته می شد، و یک «رئالیست» تحسین شده بود که شاهکارهای «سوررئالیستی» می نوشت. در حقیقت زندگی خود «گوگول» مانند داستان های خودش بود: نویسنده ای که به دلیل بنیان نهادن جنبشی مورد تحسین قرار گرفت که خودش هیچ سهمی از آن نمی خواست، تصمیم گرفت اثری هم تراز با «کمدی الهی» اثر «دانته» و یا «ادیسه» اثر «هومر» خلق کند اما قبل از کامل شدن آن، از دنیا رفت. برخی از منتقدین اعتقاد دارند که کتاب «شنل» نشان دهنده ی نبوغ ادبی «گوگول» است؛ به همین صورت، کتاب «نفوس مرده» را می توان نشان دهنده ی سقوط او به پرتگاه جنون در نظر گرفت. اما آیا شاهکار عجیب و تأثیرگذار «گوگول» واقعا یکی از آثار بدیع در ادبیات است، یا این که آن را باید نمونه ای رمانتیزه شده از ذهن یک «هنرمند شکنجه شده» به حساب آورد؟

روسیه واقعا دارد متمدن می شود: در سراسر آن مانند اروپا، مردانی محترم که نمی توانند غذایشان را در مسافرخانه بدون گفت و شنود با این و آن و شوخی کردن با پیشخدمت بخورند، فراوانند. اما از این ها که بگذریم، مسافر ما جز سوال هایی معمولی و پیش پا افتاده چیزی نمی پرسید. با دقتی وسواس آمیز، نام فرماندار، رییس دادگاه، دادستان، و همه ی کارمندان علی رتبه را پرسید. جزئیاتی باز هم دقیق تر درباره ی مالکان و زمین داران دور و بر به دست آورد: چند سر رعیت دارند، فاصله ی محل سکونتشان چقدر است، آیا زیاد به شهر می آیند، خلق و خویشان چگونه است؟ همچنین با دقت فراوان از اوضاع استان باخبر شد: آیا بیماری همه گیری در آن حدود وجود داشته، تب های کشنده، آبله، یا بیماری هایی از این قبیل؟ همه ی این اطلاعات با چنان سماجتی پرسیده می شد که ربطی به کنجکاوی نداشت. از کتاب «نفوس مرده»

 

«نیکلای واسیلیویچ گوگول» در خانواده ای اوکراینی و مرفه در سال 1809 به دنیا آمد. او که در میان هم سن و سالانش چندان محبوب نبود و اضطراب های زیادی را تحمل می کرد، در جوانی تصمیم گرفت برای یافتن اندکی آرامش به دنیای تئاتر آماتور پناه ببرد. «گوگول» برای مدتی، وقت خود را با فکرهای مختلف درباره ی زندگی بر روی صحنه می گذراند، اما وقتی در سال 1828 به «سن پترزبورگ» رسید، تصمیم گرفت برای کسب شهرت ادبی تلاش کند. او پس از نخستین تلاش خود که با شکست نیز مواجه شد، کتاب «شب نشینی های دهکده نزدیک دیکانکا» را به رشته ی تحریر درآورد و همین اثر باعث شد منتقدین، ظهور یک نویسنده ی اوکراینی بااستعداد را نوید بدهند. اما علیرغم این موفقیت، «گوگول» که همچنان از موقعیت خود ناراضی بود، تصمیم گرفت که نام خود را به عنوان پژوهشگر حوزه ی تاریخ مطرح کند. او اما در این حوزه تجربه ای نداشت و دورانی که به عنوان استاد «تاریخ قرون وسطی» در دانشگاه سن پترزبورگ گذراند، به هیچ وجه موفقیت آمیز نبود و او در همان سال اول، از این سِمت کناره گیری کرد. «گوگول» که می خواست قالبی جدید برای بیان افکارش پیدا کند، تصمیم گرفت تا سمت و سویی جدید به آثارش بدهد.

 

 

 

امروز غریب ترین اتفاق ممکن برایم پیش آمد. صبح خیلی دیر بیدار شدم و وقتی مائورا کفش های واکس زده ام را آورد، ساعت را پرسیدم. چون جواب داد ساعت از ده هم گذشته، با عجله لباس پوشیدم. راستش اگر می دانستم که با آن قیافه ی عبوس رئیس قسمتمان رو به رو خواهم شد، اصلا زحمت رفتن به اداره را به خودم نمی دادم. مدت هاست که دائم سرم غز می زند: «چه مرگت است مرد؟ مخت عیب کرده؟ مثل دیوانه ها این طرف و آن طرف می دوی و نامه ها را چنان درهم و برهم می نویسی که شیطان هم سر در نمی آورد. جمله ها را با حروف کوچک شروع می کنی و تاریخ و شماره و پیوست هم نمی زنی.» پیرمد وراج لعنتی! حتما از این که می بیند در دفتر آقای مدیر کل می نشینم و قلم های حضرت اشرف را می تراشم، حسودی اش می شود. از کتاب «یادداشت های یک دیوانه»

 

 

 

سال 1836 به دلیل انتشار کتاب های «بازرس دولتی» و «دماغ» و دریافت بازخوردهای بسیار مثبت از منتقدین، به نقطه ی تحولی در مسیر حرفه ای «گوگول» تبدیل شد. «بازرس دولتی» نمایشنامه ای بود که نظام دیوان سالاری روسیه را به هجو می کشید و به موضوعاتی همچون طمع و فساد سیاسی می پرداخت. علیرغم این که برخی منتقدین اعتقاد داشتند «بازرس دولتی» یورشی به «تزارها» بود، اما این اثر کمدی باعث شد بسیاری از افراد نظر اولیه ی خود راجع به «گوگول» را عوض کنند و او را در زمره ی نویسندگان بااهمیت روسیه در نظر بگیرند. 

ستوان طرفدار پر و پا قرص اجناس هندی و وسایل صنعتی بود اما اسکناس را به همه چیز ترجیح می داد. اغلب می گفت: «خودشه! از این بهتر وجود ندارد؛ نه غذا می خواهد، نه جایی را اشغال می کند و همیشه هم توی جیب آدم جا می شود. اگر هم از دست آدم بیفتد، نمی شکند. از داستان «دماغ»

کتاب «دماغ» نیز که نمونه ای دیگر از نبوغ کمیک این نویسنده و شاهکار سوررئالیستی او به حساب می آید، داستان جذاب مردی است که یک روز از خواب بیدار می شود و می فهمد که دماغش روی صورتش نیست! این اثر مانند کتاب «بازرس دولتی» به کاوش در مفاهیمی همچون ناتوانی و معناباختگی می پردازد. «گوگول» در این زمان از آثار قبلی، که آن ها را بی معنی در نظر می گرفت، ناراضی بود و امید داشت که آثار جدیدش که از نظر اجتماعی عمیق تر بودند، بتوانند تحولی روحی و معناشناسانه را در مخاطبین به وجود آورند. او پس از این موفقیت ها به خارج از کشور رفت چرا که اعتقاد داشت در خارج از روسیه، بهتر می توانست درباره ی این کشور بنویسد. او ابتدا مدتی را در آلمان، سوییس و فرانسه گذراند و سپس در ایتالیا ساکن شد، و نگارش دو اثری را آغاز کرد که بعدها توجه جهان ادبیات را به خود جلب کرد. 

 

 

کتاب «شنل» که «ولادیمیر ناباکوف» آن را «جاودان» نامیده، اثری بدیع، درخشان و منحصر به فرد است. این کتاب، داستان مردی به نام «آکاکی آکاکیِویچ» را روایت می کند که از لذت های کوچک کار اداری خود خشنود است. او مانند کاریکاتوری است که ناگهان خود را در جهانی سرشار از جاه طلبی می بیند که از آن هیچ درکی ندارد. کتاب «شنل» مانند داستان «دماغ»، گواهی بر این موضوع است که وقتی «گوگول» خود را از محدودیت های «ادبیات واقع گرا» رهانید و به کاوش در ماهیت تاریک ذهن خودش پرداخت، موفق شد آثاری به واقع بدیع را خلق کند که او را به سطحی بی رقیب رساند. بسیاری از افراد همچنان کتاب «شنل» را برترین اثر این نویسنده در نظر می گیرند. اثر بعدی، رمانی بود که قابلیت این را داشت که حتی او را به سطوح بالاتری برساند، اما در نهایت به اثری عجیب و تأثیرگذار در داستان زندگی نویسنده ای مذهبی تبدیل شد که از موفقیت هایش، احساس عذاب می کرد. 

 

همکاران جوان اداره سر به سرش می گذاشتند، شوخی می کردند (تا حدی که در ادارات می توان شوخی کرد) و داستان هایی را که درباره اش ساخته بودند، جلوی خودش تعریف می کردند. مثلا درباره ی پیرزن هفتاد ساله ی صاحب خانه اش می گفتند که کتکش می زند و می پرسیدند که کی با او ازدواج خواهد کرد و خرده های کاغذ را مثل نُقل بر سرش می ریختند. اما آکاکی آکاکیویچ کوچک ترین اعتراضی به این همه نمی کرد، گویی اصلا کسی آنجا حضور ندارد. و حتی این چیزها تأثیری بر کارش هم نداشت. در میان جنجال شلوغی های آزاردهنده، هرگز حتی یک حرف را هم اشتباه رونویسی نمی کرد. فقط اگر شوخی ها دیگر به حد غیر قابل تحملی می رسید (مثلا وقتی به آرنجش می زدند و او را از کارش بازمی داشتند) می گفت: «راحتم بگذارید، آخر چرا آزارم می دهید؟» و در این کلمات و در لحنی که آن ها را ادا می کرد، چیز غریبی نهفته بود. صدایش طنینی داشت که انسان را به رقت می آورد. به حدی که کارمند جدیدالاستخدامی را که می خواست سر به سرش بگذارد و به ریشش بخندد، ناگهان خشک زده بر جای نهاد و باعث شد از آن لحظه به بعد همه چیز و همه کس را در اطراف خودش با دید تازه ای ببیند. از کتاب «شنل»

 

کتاب «نفوس مرده» که به شکلی گسترده به عنوان یکی از بهترین نمونه ها در ادبیات روسیه در قرن نوزدهم در نظر گرفته می شود، مانند نمایشگاهی عجیب و تاریک از کاریکاتورها است. این اثر به شکلی جذاب به موضوعاتی همچون طمع، احساس گرایی افراطی، زندگی روستایی و رویای یک شبه پولدار شدن می پردازد. کتاب «نفوس مرده» داستان مردی از طبقه ی متوسط به نام «چیچیکوف» را روایت می کند که راهی عجیب را برای به دست آوردن ثروت و قدرت انتخاب کرده است: خریدن «نفوس مرده ی» کارگران و دهقانانی که در خدمت زمین داران ثروتمند شهرهای مختلف روسیه بودند. این کتاب بلافاصله پس از انتشار به موفقیت رسید و اثر برجسته ی یک طنزپرداز بزرگ در نظر گرفته شد. 

با این حال، منتقدین ادبی و معاصرین «گوگول» از این موضوع اطلاعی نداشتند که این اثر در واقع نخستین بخش از مجموعه ای حماسی بود. در واقع «گوگول» از همان ابتدا تصمیم گرفته بود که بخش های بعدی داستان «نفوس مرده» را خلق کند. بخش دوم قرار بود به ماجرای متحول شدن «چیچیکوف» تحت تأثیر انسان هایی درستکار بپردازد؛ چیزی مانند بخش «برزخ» در «کمدی الهی»، اثر ماندگار «دانته».

 


 

 

گوگول پس از موفقیت این کتاب، دوباره راهی سفر شد. او به اورشلیم رفت، با دوستانش و اهالی ادبیات دیدار کرد، و کار روی بخش دوم «نفوس مرده» را آغاز نمود. «گوگول» که عمیقا به قدرت ادبیات در ایجاد تحول روحی باور داشت، در اولین تلاش خود برای نوشتن بخش دوم، به مشکلاتی برخورد. او در سال 1851 در مسکو و در خانه ای متعلق به «کنت الکساندر تولستوی»، یکی از نیاکان دور نویسنده ی بزرگ «لئو تولستوی» ساکن شد. «گوگول» در مسکو دوستان اندکی داشت که یکی از آن ها، زنی جوان بود که همسر یکی از دوستانش و خواهر دوستی دیگر بود. «گوگول» رابطه ی بسیار نزدیکی با او داشت و وقتی این زن در 35 سالگی بر اثر ابتلا به تیفوس درگذشت، «گوگول» اندوه و رنج عمیقی را متحمل شد.

 

 

من هم کاری دارم که هم قانونی است و هم غیر قانونی: به ظاهر غیر قانونی است، اما در باطن قانونی است. چون وثیقه ندارم، نمی خواهم با پرداختن حتی دو روبل برای رعیت های زنده، باعث ضرر و زیان کسی شوم. اگر خدا نکرده ورشکست شوم، برای صاحب این رعیت ها دردسر ایجاد خواهد شد، بنابراین تصمیم گرفتم از رعیت های فراری یا مرده ای استفاده کنم که اسمشان هنوز در صورت سرشماری باقی مانده است، با این عمل، هم کار خیری انجام داده ام و هم مالک بی نوا را از پرداخت مالیات سرانه برای رعیت های مرده یا فراری اش خلاص کرده ام. فقط به عنوان تشریفات، انگار که زنده باشند، قراردادی میان خودمان امضا می کنیم. از کتاب «نفوس مرده»

 

 

او به افسردگی حاد دچار شد و به خاطر باور به بی ارزشیِ معنوی و روحی خود، به یک کشیش ارتدکس روس به نام «ماتوی کنستانتینوفسکی» پناه آورد. این کشیش اما باورهایی افراطی داشت و باعث شد هراسی مزمن از «لعن شدگی» و ارتداد در «گوگول» شکل بگیرد. کشیش با تأکید بر این که آثار او «کار شیطان» بوده، «گوگول» را مجاب کرد که بیشتر آثار چاپ نشده اش را از بین ببرد، از جمله بخش دوم داستان «نفوس مرده». «گوگول» سپس به منظور توبه و به جا آوردن یکی از آیین های ارتدکس، روزه ای سفت و سخت گرفت.

اما دستگاه گوارش او به حدی آسیب دید که وقتی روزه را شکست، به مریضی سختی دچار شد و پزشکان، حمام کردن در آب جوش و حجامت با زالو را برای او تجویز کردند، که البته هر دو کار باعث شد حال او به مراتب بدتر از قبل شود. «گوگول» فقط می توانست چند جرعه آب بنوشد و معده اش آنقدر کوچک شده بود که پزشکان به هنگام معاینه ی آن، می توانستند ستون فقراتش را حس کنند.

 

در چهارم مارس سال 1852، «گوگول» پس از تحمل سختی ها و دردهای جسمانی طاقت فرسا، در خانه اش در مسکو و در 42 سالگی چشم از جهان فرو بست. مراسم خاکسپاری او در کلیسای «سن تاتیانا» در دانشگاه مسکو برگزار شد. «گوگول» که می ترسید پزشکان، بیهوشی را با مرگ اشتباه بگیرند او را زنده دفن کنند، قبل از مرگ خواسته بود که شکاف هایی برای ورود و خروج هوا در تابوتش ایجاد شود و طنابی درون آن باشد که سر دیگرش، به زنگی در سطح زمین متصل است! با این حال هیچ شواهدی مبنی بر عملی شدن این خواسته های «گوگول» وجود ندارد. آرامگاه او در سال 1931 تخریب شد و باقیمانده های جسدش به گورستان «نووودویچی» در مسکو انتقال یافت.

 

اتفاقات عجیب و تراژیک پیرامون مرگ «گوگول» باعث شده کتاب «نفوس مرده» توسط برخی از پژوهشگران به عنوان رمانی در نظر گرفته شود که نویسنده اش را به سوی خودکشی سوق داد: انگار مردی که در سنین کم آرزوی بازیگری در تئاتر را در سر داشت، نقش شخصیت اصلی کتاب «شنل» را پذیرفت و با طرح ریزی نقشه ی سقوط خود، به پرتگاه افکار وسواس گونه ی درون ذهنش افتاد. اگرچه بسیاری از افراد با چنین گفته ای موافق نیستند. باید این نکته را مد نظر داشت که «نفوس مرده» هیچگاه به چیزی که «گوگول» در ذهن داشت، تبدیل نشد و اولین بخش از آن که ده سال پیش از مرگش به رشته ی تحریر درآمد، علیرغم وجود چنین گفته ها و تحلیل هایی همچنان به عنوان اثری برجسته مورد احترام است.

در پایان باید گفت که کتاب «نفوس مرده» شایستگی این را دارد که به عنوان اثر نویسنده ی بزرگی که نهاد قدرت و کاغذبازی های آن را به هجو کشید، مورد تحسین و تمجید قرار گیرد.