کتاب اعترافات یک جنایتکار اقتصادی

Confessions of an Economic Hit Man
پشت پرده مخملین جلد 1
کد کتاب : 22630
مترجم :

شابک : 978-9647514941
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 424
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2004
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 10
زودترین زمان ارسال : 4 اردیبهشت

معرفی کتاب اعترافات یک جنایتکار اقتصادی اثر جان پرکینز

کتاب «اعترافات یک جنایتکار اقتصادی» یک کتاب نیمه زندگینامه ای است که توسط جان پرکینز نوشته شده است. این کتاب اولین بار در سال 2004 منتشر شده است.

کتاب «اعترافات یک جنایتکار اقتصادی » شرح کارنامه پرکینز از زندگی حرفه ای وی با شرکت های مختلف است.
به گفته پرکینز ، کار او در این شرکت متقاعد کردن رهبران کشورهای توسعه نیافته برای پذیرش وام های قابل توجه توسعه برای پروژه های بزرگ ساختمانی و مهندسی بود. با اطمینان از انعقاد قرارداد این پروژه ها با شرکت های آمریکایی ، این وام ها نفوذ سیاسی ایالات متحده و دسترسی شرکت های آمریکایی به منابع طبیعی را فراهم می آورد. بنابراین می شود گفت این سیاست اقتصادی در درجه اول به خانواده های ثروتمند و نخبگان محلی کمک می کند تا افراد فقیر. به گفته پرکینز ، او نوشتن این کتاب را در دهه 1980 آغاز کرد ، اما "تهدیدها یا رشوه ها همیشه او را متقاعد کردند که متوقف شود". این کتاب به شدت از سیاست خارجی ایالات متحده انتقاد می کند و این تصور را که به طور گسترده پذیرفته شده است که "همه رشد اقتصادی به نفع بشریت است و هرچه رشد بیشتر باشد ، منافع آن گسترده تر خواهد شد." را زیر سوال می برد.

کتاب اعترافات یک جنایتکار اقتصادی

جان پرکینز
جان پرکینز نویسنده آمریکایی است.او سال ۱۹۴۵ در شهر هانور در نیو همپشیر در ایالات متحدهٔ آمریکا به دنیا آمد. حرفهٔ او در آغاز به طوری که در کتابش تحت عنوان اعترافات یک جنایتکار اقتصادی می‌گوید، کار در عرصهٔ امور مالی و اقتصادی برای سازمان‌هایی نظیر سازمان امنیت ملی و شرکت‌های چند ملیتی بوده‌است. او پس از حادثهٔ ۱۱ سپتامبر تصمیم می‌گیرد به کار نویسندگی روی بیاورد و به عنوان فردی که از درون نظام بر خاسته، ترفندهای ایالات متحدهٔ آمریکا و شرکت‌های چند ملیتی را برای تس...
دسته بندی های کتاب اعترافات یک جنایتکار اقتصادی
قسمت هایی از کتاب اعترافات یک جنایتکار اقتصادی (لذت متن)
خانواده ی ما، با وجود نیاز مالی و به رغم حقوق ناچیز آموزگاران، خود را به هیچ روی فقیر نمی انگاشت. همه ی مایحتاج ما به طور رایگان تامین می شد: مواد غذایی، مسکن، گرمایش، آب و کارگرانی که چمن ما را می زدند یا برف ما را پارو می کردند. در آغاز چهارمین سالگرد تولدم، غذایم را در اتاق غذاخوری مدرسه، زمانی که دانش آموزان سرگرم آماده کردن درسشان بودند، می خوردم. همچنین توپ جمع کن تیم فوتبال مدرسه ای شدم که پدرم مربی آن بود و در اتاق رخت کن هم حوله به بازیکنان می دادم. کتمان حقیقت است اگر بگویم آموزگاران و همسرانشان نسبت به مردم محلی احساس برتری نمی کردند. بارها از والدینم می شنیدم که درباره ی ارباب بودنشان، یا روستاییان بیچاره و دهاتی های بی هویت، شوخی می کردند ولی معلوم بود که این مطالب بیش از یک شوخی صرف است.

پدرم می پرسید: « اگر پایت را بشکنی چه می شود؟ بهتر است که بورس فرهنگی را انتخاب کنی » . خرد و خمیر شده بودم. به تصور من، میدل بری صرفا نسخه ای متورم شده از مدرسه تیلتون بود با این تفاوت که اولی در منطقه ی روستایی نیوهمپشایر بود و دومی در منطقه ی روستایی ورمونت ( ۵۳) . درست بود که میدل بری مختلط بود، اما من فقیر بودم و دیگران اکثرا ثروتمند. چهارسال بود که من با زنی هم مدرسه نبودم. اعتماد به نفس نداشتم و احساس می کردم که همه از من بهترند. احساس بدبختی می کردم. از پدرم خواستم اجازه دهد تا یا درس را به کل رها کنم یا یک سالی عقب بیندازم. میل داشتم به بوستون بروم و درباره ی زندگی و زنان چیزی بیاموزم. اما پدر خود را به نشنیدن زد و پرسید: « چگونه می توانم بچه های دیگران را آماده رفتن به کالج کنم، اما وانمود کنم که بچه ی خود من در هیچ کالجی حضور ندارد. »

کمی بعد از ازدواجمان، ارتش مرا برای آزمون بدنی سربازی احضار کرد، که قبول شدم. در نتیجه، پس از فارغ التحصیلی، می بایست به ویتنام می رفتم. ایده ی جنگیدن در جنوب شرقی آسیا به لحاظ عاطفی مرا چندپاره می کرد، گرچه جنگ برای من همیشه جذاب بود. من با ماجراهای نقل شده از نیاکان مهاجر مردم کشورم کسانی چون تاماس پین و اتان آلن ( ۶۰) بزرگ شدم و از تمام مناطق انگلستان جدید ( ۶۱) ، میدان های جنگی ایالت علیای نیویورک که در آنها جنگ های فرانسه، سرخ پوستان و انقلاب رخ داده بود، بازدید کرده بودم. تمام کتاب های تاریخی را که در دسترسم بود خوانده بودم. در واقع، موقعی که واحدهای نیروی ویژه ارتش برای اولین بار وارد آسیای جنوب شرقی شدند، مشتاق شدم که در ارتش ثبت نام کنم. اما وقتی رسانه های گروهی درنده خویی و ناسازگاری سیاست های دوران معاصر ایالات متحده با اندیشه های بنیانگذاران آمریکا را رو کردند، قلبا تغییر عقیده دادم. از خودم سوآل می کردم که اگر « پین » زنده بود، طرف کی را می گرفت. مطمئن بودم که به دشمنان ویتکنگ ما می پیوست.