کتاب مثل عکسی سیاه و سفید

Correspondence, 1945-1984
100 نامه ی فرانسوآ تروفو (مطالعات سینمایی)
کد کتاب : 28577
مترجم :
شابک : 978-6002297006
قطع : وزیری
تعداد صفحه : 244
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 1988
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب مثل عکسی سیاه و سفید اثر فرانسوآ تروفو

فرانسوا تروفو برجسته‌ترین کارگردان سینمای موج نو فرانسه بود و این کتاب حجیم و با حاشیه‌نویسی خوب، سابقه‌ای مادام‌العمر از مکاتبات او را ارائه می‌دهد. این تصویری از شخصیت سخاوتمند و سرزنده تروفو و همچنین نظرات ارزشمند او در مورد نظریه و نقد فیلم ارائه می دهد. در این مجموعه نامه هایی به آلفرد هیچکاک، لویی مال، ژان لوک گدار و بسیاری از فیلمنامه نویسان آینده دار تروفو وجود دارد که مشتاق پرورش آنها بود. آنچه به دست می‌آید، گزارشی روشن‌تر از صنعت فیلم و یکی از تأثیرگذارترین کارگردانان آن است.
این کتاب به شما اجازه می دهد نگاهی اجمالی به ذهن یکی از خلاق ترین و باسوادترین فیلمسازان قرن بیستم بیندازید. فرانسوا جوان را در سن 13 سالگی می بینیم که برای بهترین دوستش می نویسد و می خواند که چگونه عشق شدید او به کتاب در بسیاری از نامه هایش می ریزد. فرانسوا عاشق فیلم است و در کنار توانایی‌اش در نویسندگی، او را قادر می‌سازد تا در زمینه نقد و تفسیر فیلم فعالیت کند. این کتاب همچنین نامه‌های دوران سربازی‌اش را به ما نشان می‌دهد، مشکلات او در آن‌ها و اینکه چگونه او به یک مرد جوان قوی‌تر، اگر نگوییم بدبین، به سمت مردانگی پیش می‌رود. سرمایه گذاری او در فیلمسازی زمانی آغاز می شود که فرانسوا هنوز در سنین نوجوانی خود است. ما شاهد جوانه زدن فیلم هایی مانند 400 ضربه، فارنهایت 451 و عشق و وفاداری پایدار او به همه چیز هیچکاک هستیم. با گذشت سال‌ها، ما شاهد فراز و نشیب‌های حرفه‌ای و شخصی او هستیم که برخی از بخش‌ها توسط خانواده فرانسوا حذف شده است. طنز، شفقت و شیرینی را در بسیاری از نامه های او یافتم که زیبایی شگفت انگیزی را در مرد به نمایش می گذارد. این کتاب ما را به سال 1984 می برد، درست زمانی که او روی فیلمنامه کار می کرد و در شرف تبدیل شدن به یک پدر جدید بود.

کتاب مثل عکسی سیاه و سفید

فرانسوآ تروفو
فرانسوا تروفو (François Truffaut) ‏ (زاده ۶ فوریه ۱۹۳۲ در پاریس – مرگ ۲۱ اکتبر ۱۹۸۴) فیلمساز، نظریه‌پرداز و منتقد سینمایی برجسته فرانسوی بود. وی از پیشروان جریان موج نوی فرانسه محسوب می‌شد. اولین اثر سینمایی وی فیلم چهارصد ضربه، در زمرهٔ شاهکارهای سینمای دنیا و سه فیلم بلند آغازین موج نو قرار می‌گیرد.تروفو نویسنده یا همکار نویسنده فیلمنامه تمام فیلمهایی بود که خودش کارگردانی کرد. آثار او ترکیبی از کمدی، غم، تردید و عشق بود. یکی از مضامین اصلی فیلم‌های تروف...
نکوداشت های کتاب مثل عکسی سیاه و سفید
[Filled with] many delights... Indispensible for the cinema fanatic
[مملو از] لذت های فراوان... برای متعصب سینما ضروری است
Newsday Newsday

قسمت هایی از کتاب مثل عکسی سیاه و سفید (لذت متن)
اما چیزی که درباره اش زیاد نمی دانیم این است: نوجوانی که دوران بلوغ سخت و دردناکی را گذراند ناگهان به منتقدی بدل شد که حرف هایش حرف حساب بود و همه دربارهٔ نقدهایی که نوشته بود حرف می زدند. جواب این ها را می شود در نامه های تروفو دید. تروفو مدیون آندره بازن بود، هر چند با همهٔ تشویق ها، با همهٔ کمک هایی که روزهای سخت و طاقت فرسای سربازی تروفو را کمی قابل تحمل کرد، ریشهٔ این تحول چیز دیگری است. حرف درستی است که خوب نوشتن را باید از نوشتن آموخت و خوب گفتن را از گفتن. از نامه های تروفو برمی آید که چنان آموزشی در باشگاه فوبورگ به خوبی انجام می شده. این روزها تصور رسیدن باشگاهی به این حدومرتبه اصلا آسان نیست. ریاست آن باشگاه به عهدهٔ لئو پلدس بود و سخنرانی ها و بحث هایی که آن جا درمی گرفت کم کم آن ها را که بی کار بودند و وقت شان برای شنیدن و بحث کردن خالی بود، جذب کرد. با این همه غیر این علاقه مندان بی کار، شماری از ادیبان و وکلای دادگستری و سناتورها و وزرای بازنشسته هم گاه وبی گاه جذب این باشگاه می شدند. تروفو نوجوان هم دوستش لاشنهٔ باوفا را با خودش می برد و همین جا بود که در نهایت آسودگی خاطر دربارهٔ سینما سخنرانی کرد و حرف های جذابی هم زد و جمعیتی که روی صندلی های باشگاه نشسته بودند با صدای بلند تشویقش کردند و همین تشویق ها بود که اعتمادبه نفسش را دوچندان کرد. در همین باشگاه فوبورگ بود که تروفو بیانیهٔ مشهورش را نوشت؛ هر چند بعدها گفت اصلا از آن مقاله راضی نیست و سال ۱۹۵۶ هم در نامه ای به لوک موله نوشت «این مقاله ماه ها وقت گرفت و چندبار نوشته شد و چندباری هم بازنویسی اش کردم.» یکی از منتقدان عضو این باشگاه بود که در روزهای سربازی به تروفو کمک کرد؛ وقتی فرانسوآ شکست عشقی خورده بود و از فروش کتاب های لاشنه خجالت می کشید. او را به پادگانی در آلمان فرستاده بودند و جنگ هندوچین درگرفته بود و نمی خواست آن جا بماند.