کتاب چیزهایی که نمی توانیم بگوییم

The things we cannot say
روایتی جذاب از عشق، مقاومت و قلب های شکسته
کد کتاب : 31265
مترجم :
شابک : 978-6004613750
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 416
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب چیزهایی که نمی توانیم بگوییم اثر کلی ریمر

"چیزهایی که نمی توانیم بگوییم" نوشته ی "کلی ریمر"، "روایتی جذاب از عشق، مقاومت و قلب های شکسته" است. در سال 1942 ، اروپا همچنان در چنگال بی امان جنگ است. یک زن جوان، درست آن سوی چادرهای اردوگاه پناهجویان روسی که آنجا را خانه صدا می زند ، عهدهای ازدواجش را به زبان می آورد. این تصمیمی است که سرنوشت او را تغییر خواهد داد و دروغی است که تا سال های آینده مدفون خواهد ماند.
"آلینا" از نه سالگی می دانست که با بهترین دوست خود ، "توماس" ازدواج خواهد کرد. "آلینا" که اکنون پانزده ساله است و نامزد کرده ، نسبت به گزارشاتی که از سربازان نازی در مرز لهستان می رسد، بی توجه است و معتقد است همسایگانش تهدید واقعی محسوب نمی شوند؛ در عوض او منتظر روزی است که "توماس" از دانشگاه ورشو برگردد تا بتوانند ازدواج کنند. اما کم کم ، با بی عدالتی های وحشیانه و پیاپی، نازی ها کنترل را به دست گرفته و اشغالشان گسترده تر می شود و دهکده کوچک "آلینا" و خانواده های آن ، با ترس و نفرت متفرق می شوند.
پس از آن در داستان "چیزهایی که نمی توانیم بگوییم" از "کلی ریمر"، همانطور که بافت زندگی آنها به آرامی از هم می گسلد ، توماس نیز ناپدید می شود. روزگاری "آلینا" روزهای باقی مانده تا دیدار مجدد محبوب خود را می شمرد ، اما اکنون او فضای محدود بین امید و ناامیدی را اندازه گیری می کند. "آلینا" منتظر خبری از توماس است و از توجه به سربازانی که در مزرعه پدر و مادرش گشت می زنند اجتناب می کند. اما در حال حاضر، حتی سکوت کر کننده در "چیزهایی که نمی توانیم بگوییم" نسبت به غم و اندوه ارجحیت دارد.
قلم "کلی ریمر" که بین لهستان اشغال شده توسط نازی ها و سرعت دیوانه وار زندگی مدرن روی کاغذ سر می خورد ، روایتی احساسی را همراه با ریزه کاری ارائه می کند. "چیزهایی که نمی توانیم بگوییم" یادآوری خدشه ناپذیری از ویرانی است، آنگاه که حقیقت خاموش می شود و همچنین بیان این امر که چطور یک عمر طول می کشد تا صدایی از خودمان پیدا کنیم که بتوان به آن اعتماد کرد.

کتاب چیزهایی که نمی توانیم بگوییم

کلی ریمر
کلی ریمر، نویسنده ای استرالیایی است. او تا به حال پنج رمان نوشته و نامش در فهرست نویسندگان پرفروش USA Today به چشم می خورد. ریمر به همراه خانواده اش در مناطق روستایی استرالیا زندگی می کند. رمان های او به بیش از بیست زبان ترجمه شده اند.
نکوداشت های کتاب چیزهایی که نمی توانیم بگوییم
An intense story of survival, hardship, and heartbreak, The Things We Cannot Say is sure to evoke emotion in even the most cynical reader.
یک داستان قوی از بقا ، سختی و شکستن قلب ، چیزهایی که نمی توانیم بگوییم به طور قطع حتی در بدبین ترین خوانندگان نیز احساسات را برانگیخته می کند.
New York Journal of Books

Kelly Rimmer has raised the already high bar with this unforgettable novel. It is that rare author that takes the reader so deeply into a world that you smell the smells, feel the hunger, see the devastation...and the lengths we will go to for the ones we love.
کلی ریمر با این رمان فراموش نشدنی استانداردها را بالا برده است. این قدرت یک نویسنده ی کمیاب است که خواننده را چنان عمیق به دنیایی می برد که بوی رایحه ها را می شنود ، احساس گرسنگی می کند و ویرانی را به چشم می بیند ... و درک می کند که حاضر است برای عزیزانش تا کجا پیش برود.
Sally Hepworth

a poetic and unforgettable tale of the past that is always with us, the truth that sets us free and the long journey home.
یک داستان شاعرانه و فراموش نشدنی از گذشته ای که همیشه با ماست ، حقیقتی که ما را رهایی می بخشد و سفری طولانی به خانه.
Pam Jenoff

قسمت هایی از کتاب چیزهایی که نمی توانیم بگوییم (لذت متن)
آن روز از دامنه بالا رفتیم تا به قله رسیدیم و تا وقتی رسیدیم همان اندک نور خورشیدی که داشتیم هم غروب کرده بود و می توانستیم سوسوی چراغ خانه های ترزبینیا را ببینیم. وقتی به تخته سنگ رسیدیم توماس مرا محکم به سمت خودش کشید. او هم داشت می لرزید و من ابتدا فکر کردم لرزشش از سرماست. به او نگاه کردم و آرام خندیدم: «مسخره ست. داریم خودمون رو به کشتن می دیم، توماس!» کمی محکم تر من را گرفت و نفس عمیقی کشید. گفت: «پدرت به من و تو اجازه ازدواج رو داده ولی باید چند سالی صبر کنیم... و تا اون موقع من پول جمع می کنم که تو تأمین باشی. می تونیم بعدا به جزئیاتش فکر کنیم... فقط بدون من یک راهی پیدا می کنم که ببرمت به هرجایی که توی رویاهاته، آلینا زیاک. ما می تونیم زندگی خوبی داشته باشیم.» صدایش گرفت و گلویش را صاف کرد. بعد زمزمه کرد: «من زندگی خوبی برات می سازم.» از پیشنهاد ازدواجش خوشحال و غافل گیر شدم اما لحظه ای احساس ناامنی کردم. پس کمی خودم را عقب کشیدم و محتاطانه پرسیدم: «از کجا می دونی بعد از دیدن زندگی توی شهر به اون بزرگی هنوز دلت بخواد با من بمونی؟» بعد جابه جا شد و جوری ایستاد که چشم در چشم باشیم و با دو دستش دو طرف صورتم را گرفت. «تنها چیزی که می دونم اینه که وقتی از هم جدا می شیم دلم برات تنگ می شه و می دونم تو هم همین حس رو داری. این هیچ وقت عوض نمی شه... مهم نیست من از دانشگاه چی یاد می گیرم. من و تو برای هم ساخته شد یم. پس چه تو بیایی پیش من چه من بیام پیش تو، مهم اینه که ما راه رسیدن به همدیگه رو پیدا می کنیم. الان فقط بینمون کمی فاصله می افته، ولی خودت می بینی که این جدایی هیچی رو عوض نمی کنه.»