به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند/
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
دلم تنگ است/
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده
وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستو ها و ماهی ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی/
بیا، ای هم گناه من در این برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ/
به دیدارم بیا، ای هم گناه، ای مهربان با من
که اینان زود می پوشند رو در خواب های بی گناهی ها
و من می مانم و بیداد بی خوابی/
در این ایوان سرپوشیده ی متروک
شب افتاده ست و در تالاب من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها
پرستو ها/
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
که می ترسم تو را خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند/
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را/
و نیلوفر که سر بر می کشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهی ها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهم بفهمانند بیدارند/
شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم
در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستو ها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی/
بیا ای مهربان با من!
بیا ای یاد مهتابی...
ما/
فاتحان قلعه های فتح تاریخیم/
شاهدان شهرهای شوکت هر قرن/
ما/
راویان قصه های شاد و شیرینیم/
قصه های آسمان پاک/
نور جاری، آب/
سرد تاری، خاک/
قصه های خوشترین پیغام/
از زلال جویبار روشن ایام/
قصه های بیشۀ انبوه، پشتش کوه، پایش نهر/
قصه های دست گرم دوست در شب های سرد شهر/
ما/
کاروان ساغر و چنگیم/
لولیان چنگمان افسانه گوی زندگیمان، زندگیمان شعر و افسانه/
ساقیان مست مستانه
زندگی با ماجراهای فراوانش،/
ظاهری دارد به سان بیشه ای بغرنج و در هم باف/
ماجراها گونه گون و رنگ وارنگ ست؛/
چیست اما ساده تر از این، که در باطن/
تار و پود هیچی و پوچی هم آهنگ است؟/
من بگویم، یا تو می گویی/
هیچ جز این نیست؟/
تو بگویی یا نگویی، نشنود او جز صدای خویش/
ـ هی فلانی! زندگی شاید همین باشد/
یک فریب ساده و کوچک/
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را/
جز برای او و جز با او نمی خواهی/
من گمانم زندگی باید همین باشد/
من که باور کرده ام، باید همین باشد/
هی فلانی! شاتقی بی شک تو حق داری/
راست می گویی، بگو آنها که می گفتی/
باز آگاهم کن از آنها که آگاهی/
از فریب، از زندگی، از عشق/
هر چه می خواهی بگو، از هر چه می خواهی/
هر چه خواهی کن، تو خود دانی/
گر عبث، یا هر چه باشد چند و چون،/
این است و جز این نیست/
مرگ گوید: هوم! چه بیهوده!/
زندگی می گوید: اما باز باید زیست،/
باید زیست،/
باید زیست