کتاب با پیر بلخ

Ba Pir-e Balkh
کد کتاب : 35129
شابک : 978-6009149506‬
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 424
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2008
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 9
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب با پیر بلخ اثر محمدجعفر مصفا

"با پیر بلخ" کتابی است از "محمدجعفر مصفا" که تلاش می کند به معانی نهفته در کلام مولانا جلال الدین محمد بلخی بپردازد. آنچه به طور معمول در جوامع، علی الخصوص جامعه ی ایرانی دیده می شود، این است که اصول و پندهای عرفانی به طور عمده در قالب شعر و تمثیل منتقل می شوند. به همین دلیل، یکی از مهم ترین مشکلاتی که سد راه انتقال پندهای عرفانی است، همین مساله ی مرموز بودن و بیان آن ها به شکل تمثیل است. به طور مثال، خواننده با مطالعه ی مثنوی معنوی، در می یابد که صحبت ها پیرامون انسان و خودشناسی است؛ اما ابهامی که از استعاره ها و تمثیل های مولانا جلال الدین در ذهن خواننده ایجاد می شود، سبب می شود تا بسیاری به عمق کلام و عرفان نهفته در آن دست نیابند. گویی دریافت خواننده از این عرفان، چیزی خارج از تجربه ی خود به عنوان یک انسان است و این نوشته های ایده آل، فرضا و با خارج کردن خواننده از حلقه ی مخاطبین خود سروده شده اند!
اما "محمدجعفر مصفا" در کتاب "با پیر بلخ"، در صدد است تا این تمثیل ها و اشاره های عرفانی مولانا را تا آن جا که مجال می دهد، ساده سازی کرده و خارج از ظرف استعاره و تمثیل بررسی کند. به گونه ای که مخاطب راحت تر بتواند از پس زیبایی های ظاهری تمثیل، به عرفان عمیق مولانا دست پیدا کند و به خودشناسی، که هدف اصلی این مطالب است دست یابد. به این ترتیب کتاب "با پیر بلخ"، ماورای ارتباط ادبیاتی میان مخاطب و مثنوی، تلاش می کند یک ارتباط معنوی و عرفانی میان آن ها برقرار کند و حلاوت کلام مولانا را به جان خواننده بچشاند.

کتاب با پیر بلخ

محمدجعفر مصفا
محمدجعفر مصفا (متولد ۱۳۱۲ ش، خمین - درگذشتهٔ ۱۳ اسفند ۱۳۹۷) نویسنده، مترجم و مولوی‌شناس اهل ایران است؛ که کتاب‌ها و مقالات زیادی در رابطه با خودشناسی و انسان‌شناسی نوشته‌است.مصفا چندین مقاله نوشته و در جاهای مختلف از جمله فرهنگسرای اندیشه تهران نیز جلساتی تحت عنوان خودشناسی برگزار کرده‌است.متوفی معتقد است انسان تمام عمر خود را مشغول آن چیزی است که نیست! و تأکید دارد که تمام فکرها و اندیشه‌های اعتباری ئی که انسان در سر دارد زائد است، «من» را اعتباری دا...
قسمت هایی از کتاب با پیر بلخ (لذت متن)
رابطه ما با مثنوی رابطه ای است در سطح الفاظ و ادبیات؛ حال آنکه پیام مثنوی شرح رنج و اسارت آدمی، و غربت او از وطن فطری خویش است. پیام مثنوی فریادی است برای بیدار کردن انسان و خروج او از حصار تاریک توهمات و نقش ها، و برگشت دادن او به «بحر جان»، به هستی ورای مجازها و پندارها، به «باغ سبز عشق» آنجا که همه وجد و سرور است. مثنوی با صد ها اشاره و تمثیل نشان می دهد که می توان از این غربت پر ادبار به نیستان فطرت خویش بازگشت. می گوید این نیستان در خود تو است؛ ولی به هوش باش که هر چه بیشتر به جست و جوی آن بروی از آن دورتر می افتی. تو گوهری هستی در بطن دریای وحدت؛ و صدف پندار ها _پندار هایی که حاصل جست و جو است - تو را از این دریا جدا ساخته است : « چون گهر در بحر گوید بحر کو ؟ و آن خیال چون صدف دیوار او» گفتن ان کو ؟ حجابش می شود ابر تاب آفتابش می شود» تو ببند آن چشم و خود تسلیم کن خویشتن بینی در آن شهر کهن»

مولوی بعد از مقدماتی که در آنها اشاره به جدائی انسان از نیستان فطرت خویش می‏نماید، اولین داستان مثنوی را با عنوان «عاشق شدن پادشاه بر کنیزک» آغاز می‏کند. و در همین داستان چگونگی و علت اسارت انسان را به ترسیم می‏کشد. قبل از شروع داستان می‏گوید: بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن ای انسان، ای دوستان، من پیام خود را به صورت داستان (داستان یعنی سمبل و استعاره) برای شما باز می‏گویم؛ ولی توجه داشته باشید، هشیار باشید که دارم شرح حال و وضعیت خود شما را نقل می‏کنم؛ پس آنرا آنگونه بشنوید که گویی حدیث هستی خویش را می‏شنوید! نقد حال خویش را گر پی بریم هم ز دنیا هم ز عقبی برخوریم اگر وضعیت هستی خویش را به گونه‏ای که هست بشناسیم، هم از نعمت سلامت عقل برخوردار خواهیم شد و هم از سلامت روحی و معنوی؛ هم از دنیای مادّی برخواهیم گرفت و هم از نعمت دنیای غیر مادّی! پس بشنوید حدیثی را که حدیث خود شما است.