کتاب شمس تبریزی

Shams Tabrizi
کد کتاب : 38593
شابک : 978-9647443937‬
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 284
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1996
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 8
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب شمس تبریزی اثر محمد علی موحد

"شمس تبریزی" اثری است از "محمد علی موحد" که زندگانی و اندیشه‌ی این شاعر و عارف پرآوازه‌ی پارسی را مورد بررسی قرار می‌دهد. در حالی که "مولانا جلال الدین محمد بلخی" در سراسر جهان شناخته شده است، شهرت جهانی "شمس تبریزی" که الهام‌بخش بسیاری از آثار و اندیشه‌های مولانا بود، به اندازه‌ی او نیست. شمس در تبریز به دنیا آمد و از کودکی نیز گرایش داشت و عارف صوفی پرشوری را به عنوان استاد خود در اختیار داشت. او همچنین در رشته‌های دیگر تحصیلات عالی داشت و وقتی بزرگ شد، از جایی به مکان دیگر سفر می‌کرد و به دنبال یک همدم معنوی می‌گشت.
وی دانش خود را به خوبی پنهان می‌کرد و تظاهر می‌کرد که یک فروشنده دوره‌گرد است و با زنبیل بافی و آموزش به کودکان امرار معاش می‌کرد. در اواخر عمر با مولانا آشنا شد و همراهی را یافت که در تمام عمر به دنبال آن بود. "شمس تبریزی" نگاه مولانا به تصوف را دگرگون کرد و راه رسیدن به عظمت الهی را به او نشان داد. نزدیکی آنها سبب دشمنی یاران مولانا با شمس شد اما مولانا یکی از آثار مهم خود را «دیوان شمس تبریزی» به نام راهنمای معنوی خود نامگذاری کرده است.
"شمس تبریزی" در جست‌وجوی تعالیم معنوی به سراسر خاورمیانه سفر کرد. او هویت خود را پنهان کرد و خود را به عنوان یک فروشنده دوره‌گرد درآورد و بر خلاف بازرگانان که در مسافرخانه‌ها می‌ماندند، وی در اقامتگاه‌های صوفیانه سکنی می‎گزید. شمس به مولانا توصیه کرد که تصوف را با کتاب نمی‌توان آموخت، مگر با در مسیر آن قدم برداشتن و عمل کردن و به این ترتیب مولانا در همراهی شمس متحول شد. دکتر "محمد علی موحد"، ضمن پرداختن به زندگی "شمس تبریزی" از تاثیر وی بر مولانا و تعاملات آنها نیز سخن گفته است.

کتاب شمس تبریزی

محمد علی موحد
محمدعلی موحد (زادهٔ ۱۳۰۲، تبریز) عرفان‌پژوه، تاریخ‌نگار و حقوق‌دان، و عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی است.صمد موحد برادر اوست. محمدعلی‌موحد تحصیل را در مدارس تدین و اتحاد نو تبریز آغاز کرد و در سال ۱۳۱۹، پس از اخذ دیپلم متوسطه در رشتهٔ ادبی، به تهران آمد. اما به‌واسطهٔ فوت پدر (در سال ۱۳۱۷) به تبریز بازگشت و سرپرستی خانواده را برعهده گرفت و به مدت ده سال در تبریز و تهران اقامت گزید.وی در طول زندگی خویش همواره مشغول تحقیق، تألیف و ترجمه بوده و آثار شاخصی از خود ...
قسمت هایی از کتاب شمس تبریزی (لذت متن)
آن تکه از مطالب فیه ما فیه که نقل کردیم مربوط به زمانی است که شمس پس از سفری قهرآمیز به قونیه بازگشته بود. آن سفر واکنشی بود حساب شده در برابر گستاخی ها و یاوه گویی های مریدان مولانا که تسلیم و شیفتگی وی را در برابر یک درویش آفاقی - پیرمرد و گمنام تبریز - بر نمی تافتند و لاجرم از تشنیع و تعریض فروگذار نمی نمودند. مریدان متعصب مولانا سخت دل بسته او بودند و دلتنگی و ناخشنودی خود را از شمس که مولانا با وجود وی به دیگران نمی پرداخت نهان نمی کردند. شمس بر آن شد که مولانا را با مریدان باز بگذارد و پای از معرکه بیرون کشد. مولانا می بایستی مدتی تنها می ماند و فرصتی پیدا می کرد تا راه خود را برگزیند و چنین بود که شمس ناگهان از قونیه بیرون رفت. اما آتشی در مولانا گرفته بود که دیگر خاموشی نمی پذیرفت. شمس به قول خود مولانا آتش در هستی او زده بود. مریدان عمق ماجرا را در نمی یافتند و چنان می پنداشتند که حالا دیگر مولانا پس از خالی شدن عرصه به سوی آنان باز خواهد گشت و راه و رسم مألوف گذشته را از سر خواهد گرفت. مولانا که قهر و هجرت پیر را همه از چشم مریدان می دید سخت ملول و منفعل گشت و به کلی روی از آنان بر تافت و چنان در شکستگی و افسردگی فرو رفت که مریدان از رفتار خود شرمسار و پشیمان گشتند و بسیاری از در عذر خواهی و دل جویی برآمدند. شمس نیز نرفته بود که مولانا را به کلی در آن حال رها سازد، مولانا نه چنان سیلی بود که به آسانی چشم از او فرو پوشانند. چندی برنیامد که قاصدی از شام رسید که نامه ای از شمس به همراه داشت. مولانا بی درنگ پاسخی منظوم در قلم آورد. پاسخ مولانا فراقنامه اوست. ساده ولی بسیار دل انگیز. سوگند می خورد که پس از شمس با تنی بیمار و جانی پژمان زبان از شرم فرو بسته و در کنج ملال نشسته است: بی حضورت سماع نیست حلال / همچو شیطان طرب شده مرجوم / یک غزل بی تو هیچ گفته نشد… مولانا فرزند خود سلطان ولد را با بیست تن از مریدان و مبلغی پول نزد شمس فرستاد و استدعای بازگشت او را کرد. شمس دعوت مولانا را پذیرفت و همراه فرستادگان مولانا به قونیه باز آمد. سلطان ولد مسافت بین حلب و قونیه را در رکاب وی پیاده راه پیمود و به احترام پیر از نشستن بر اسب خودداری نمود - و این مطلبی است که یاد آن را هم در مقالات شمس و هم در ابتدا نامه سلطان ولد می یابیم - مولانا و اصحاب به استقبال شتافتند و دیگر بار جشن و سرور در محفل یاران غلغله افکند: شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد آن سیمبرم آمد و ان کان زرم آمد آن کس که همی جستم دی من به چراغ او را امروز چو تنگ گل در رهگذرم آمد از مرگ چرا ترسم کاو آب حیات آمد وز طعنه چرا ترسم چون او سپرم آمد اینک مولانا به دنبال آن مقدمه عتاب آلود اظهار امیدواری می کند که مریدان این بار بیشتر پاس شمس را بدارند و با حال و هوای او آشنا تر گردند.