کتاب شرح جامع مثنوی معنوی (دفتر سوم)

Masnavi Manavi
کد کتاب : 38605
شابک : 978-9644233173
قطع : وزیری
تعداد صفحه : 1232
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2008
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 33
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

معرفی کتاب شرح جامع مثنوی معنوی (دفتر سوم) اثر کریم زمانی

اثر پیش رو که دفتر سوم از مجموعه‌ی "شرح جامع مثنوی معنوی" به کوشش استاد فرهیخته، "کریم زمانی" است، مجلد دیگری به سبک و سیاق پنج جلد دیگر است که هر کدام یکی از دفاتر مثنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی را برای خوانندگان تشریح می‌کنند.
آنچه هم اکنون پیش روی خوانندگان و دوستداران کلام مولانا قرار گرفته، مجلدی بالغ بر هزار و دویست صفحه‌ است که توسط نشر اطلاعات منتشر شده و استاد گرانقدر "کریم زمانی" که یکی از برترین مثنوی پژوهان ایرانی هستند، با دقت فراوان بر تألیف آن نظارت داشته اند.
دفتر سوم نیز مانند مجلدهای دیگر این مجموعه، نوری درخشان است که خواننده را در مسیر پیچیده و گاه تاریک زندگی راهنمایی می‌کند و تنش ناشی از حیات در این دوره‌ و گرفتاری‌هایی که منشا آن جهل است را از بین می‌برد و انسان مخلص را به مقصد می‌رساند.
مثنوی اثری است فراتر از جسم و شئون نفسانی مربوط به آن. در نتیجه چیزی جز این هم انتظار نمی‌رود که نیات آن در چارچوب و قیود نفسانی نگنجد. لذا اگر کسی را سر بهره بردن از رهنمون‌های آن باشد، باید بداند که در این راه، پاک کردن وجود از گل و لای خودبینی و خودپسندی، امری ضروری به حساب می‌آید. انسان باید خود را تله‌های نفسانی برهاند تا پندهای مثنوی نیز او را از تله‌های روحی نجات دهد.
هدف غایی مثنوی را نه در میان سطرها، بلکه در خود سالک باید جستجو کرد و او برای دستیابی به این مقصد نهایی، ابتدا باید دل و جان را از هر چیزی که رنگ و بوی وابستگی دارد، به ویژه طمع، خودخواهی، کینه، لجاجت و... برهاند تا اثر این کلام والا را بر لوح وجودش ببیند.

کتاب شرح جامع مثنوی معنوی (دفتر سوم)

کریم زمانی
کریم زمانی (متولد ۲۰ اردیبهشت ۱۳۳۰ در تهران) مولوی‌شناس ایرانی و مترجم و مفسر قرآن است. او دوره کارشناسی زبان و ادبیات عربی را در دانشگاه تهران گذرانده‌است. برجسته‌ترین اثر او که بیش از سی بار تجدید چاپ شده‌است، «شرح جامع مثنوی معنوی» در هفت جلد است.
قسمت هایی از کتاب شرح جامع مثنوی معنوی (دفتر سوم) (لذت متن)
پیش ازین زان گفته بودیم اندکی خود چه گوییم از هزارانش یکی/ خواستم گفتن در آن تحقیقها تا کنون وا ماند از تعویقها/ حملهٔ دیگر ز بسیارش قلیل گفته آید شرح یک عضوی ز پیل/ گوش کن هاروت را ماروت را ای غلام و چاکران ما روت را/ مست بودند از تماشای اله وز عجایبهای استدراج شاه/ این چنین مستیست ز استدراج حق تا چه مستیها کند معراج حق / دانهٔ دامش چنین مستی نمود خوان انعامش چه ها داند گشود/ مست بودند و رهیده از کمند های هوی عاشقانه می زدند/ یک کمین و امتحان در راه بود صرصرش چون کاه که را می ربود/ امتحان می کردشان زیر و زبر کی بود سرمست را زینها خبر / خندق و میدان بپیش او یکیست چاه و خندق پیش او خوش مسلکیست/ آن بز کوهی بر آن کوه بلند بر دود از بهر خوردی بی گزند/ تا علف چیند ببیند ناگهان بازیی دیگر ز حکم آسمان / بر کهی دیگر بر اندازد نظر ماده بز بیند بر آن کوه دگر/ چشم او تاریک گردد در زمان بر جهد سرمست زین که تا بدان/ آنچنان نزدیک بنماید ورا که دویدن گرد بالوعهٔ سرا / آن هزاران گز دو گز بنمایدش تا ز مستی میل جستن آیدش/ چونک بجهد در فتد اندر میان در میان هر دو کوه بی امان / او ز صیادان به که بگریخته خود پناهش خون او را ریخته / شسته صیادان میان آن دو کوه انتظار این قضای با شکوه/ باشد اغلب صید این بز همچنین ورنه چالاکست و چست و خصم بین/ رستم ارچه با سر و سبلت بود دام پاگیرش یقین شهوت بود / همچو من از مستی شهوت ببر مستی شهوت ببین اندر شتر/ باز این مستی شهوت در جهان پیش مستی ملک دان مستهان / مستی آن مستی این بشکند او به شهوت التفاتی کی کند/ آب شیرین تا نخوردی آب شور خوش بود خوش چون درون دیده نور/ قطره ای از باده های آسمان بر کند جان را ز می وز ساقیان/ تا چه مستیها بود املاک را وز جلالت روحهای پاک را / که به بوی دل در آن می بسته اند خم بادهٔ این جهان بشکسته اند/ جز مگر آنها که نومیدند و دور همچو کفاری نهفته در قبور/ ناامید از هر دو عالم گشته اند خارهای بی نهایت کشته اند/ پس ز مستیها بگفتند ای دریغ بر زمین باران بدادیمی چو میغ/ گستریدیمی درین بی داد جا عدل و انصاف و عبادات و وفا/ این بگفتند و قضا می گفت بیست پیش پاتان دام ناپیدا بسیست/ هین مدو گستاخ در دشت بلا هین مران کورانه اندر کربلا / که ز موی و استخوان هالکان می نیابد راه پای سالکان/ جملهٔ راه استخوان و موی و پی بس که تیغ قهر لاشی کرد شی/ گفت حق که بندگان جفت عون بر زمین آهسته می رانند و هون/ پا برهنه چون رود در خارزار جز بوقفه و فکرت و پرهیزگار / این قضا می گفت لیکن گوششان بسته بود اندر حجاب جوششان/ چشمها و گوشها را بسته اند جز مر آنها را که از خود رسته اند/ جز عنایت که گشاید چشم را جز محبت که نشاند خشم را / جهد بی توفیق خود کس را مباد در جهان والله اعلم بالسداد