کتاب اعترافات یک آنارشیست

Les Confessions d'un anarchiste
کد کتاب : 50625
مترجم :
شابک : 978-6001523359
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 176
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب اعترافات یک آنارشیست اثر پریسا رضا

"اعترافات یک آنارشیست" اثری است به قلم دکتر "پریسا رضا" که داستان آن چند روز بعد از اینکه مجلس شورای ملی به توپ بسته شد، آغاز می‌شود. خواننده با دفتر خاطرات یک فرانسوی که با یک شاهزاده قاجار از تهران به تبریز رفته، سفر می‌کند. مرد فرانسوی که مدام تلاش می‌کند هویت خود را پنهان کند، با بدبینی تمام وارد شهر تبریز و منطقه امیرخیز می‌شود. جایی که کانون مقاومت مشروطه در تبریز است. مرد فرانسوی پس از ورود و استقرار در کاخی که شاهزاده در آن سکنا گزیده، به گذشته برمی گردد و به تناسب تاریخ، وقایع سال های منتهی به مشروطه را با جوش و خروش همان سال‌ها برای مخاطب شرح می دهد.
او در جریان کمون پاریس پدرش را از دست داد و اکنون در ایران در غم و اندوه و افسردگی است. وی پس از آموزش زبان فرانسه و تاریخ به فرزندان طبقه مرفه تبریز، راهی تهران شده و در حوالی میدان بهارستان زندگی می کند و از نزدیک شاهد بسیاری از اتفاقات منتهی به انقلاب مشروطه است.
راوی فرانسوی مردی ناامید است که با تجربه‌ی شکست‌های ناخوشایند و مقاومت پا به ایران گذاشته است. از او در "اعترافات یک آنارشیست" مرتب شکوه و آیه‌ی یاس میخوانیم، چرا که وی امیدی به مقاومت و پیروزی مردم تبریز در برابر سربازان دولت استکبار ندارد. او به شاهزاده هشدار می‌دهد که از رفتن به تبریز اجتناب کند، اما عشق شاهزاده به زنی به نام جهان‌افروز، به استقلال طلبی او دامن می‌زند. این روایت مملو از شخصیت های تاریخی واقعی از جمله باقرخان و ستارخان است و دکتر "پریسا رضا" از عنصر تاریخ، بهره‌ی کافی را برای خلق داستان "اعترافات یک آنارشیست" برده است.

کتاب اعترافات یک آنارشیست

پریسا رضا
پریسا رضا در سال 1965 در خانواده ای از روشنفکران و هنرمندان در تهران متولد شد و در هفده سالگی به فرانسه رفت. او برای اولین رمانش، باغهای تسلیت، جایزه Senghor 2015 را دریافت کرد.
قسمت هایی از کتاب اعترافات یک آنارشیست (لذت متن)
خواستم وقایع سیاسی این چندسال اخیر را به یاد بیاورم، ولی ماجراهای عاشقانه به ذهنم می رسد! البته موفق شده بودم میرزا احمدخان را از فکرم بیرون کنم. در دفترچه یادداشتم عکسی از از او پیدا کردم. آن را هدیه داده بود:«تقدیم به معلم عزیزم...» در واقع رابطه مان تا همین حد پیش رفت: شاگرد و معلم. مرد زیبایی بود، تقریبا هم سن و سال شاهزاده. وقتی با او آشنا شدم حدودا بیست ساله بود. همان طور که توی عکس دیده می شود، همیشه یک کت بلند، جلیقه، یقه نما و کراوات بر تن داشت و فینه ای به سبک عثمانی بر سر می گذاشت. قدبلند بود و لاغر، با چشمانی بادامی و دستان پرموی بسیار ظریف. سخت بود دوباره عکسش را ببینم. این جا زنان در فضاهای عمومی حضور ندارند، مردها مدام بین خودشان اند و هیچ زنی نیست که توجه آن ها را به خودش جلب کند. رابطه ی دوستانه برای پر کردن ساعتی که با هم می گذرانند کافی نیست. برگردیم به سیاست. در پاییز 1906 نمایندگان تهران انتخاب شدند...