کتاب آی بی کلاه آی با کلاه

A Ba Kolah A Bi Kolah
کد کتاب : 5942
شابک : 9789643518905
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 96
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1967
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 8
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب آی بی کلاه آی با کلاه اثر غلامحسین ساعدی

"آی بی کلاه آی با کلاه" نمایش نامه ای است قابل تامل به قلم "غلامحسین ساعدی"، که در سال 1346 با بازی درخشان "علی نصیریان" و "عزت الله انتظامی" روی صحنه رفت و موفق شد تماشاچیان را بسیار تحت تاثیر قرار دهد.
این اثر که یکی از بهترین نمایش نامه های خلق شده از "گوهرمراد" است، مسائل زیادی را زیر ذره بین برده که مستی و هشیاری، خرافات و حقیقت، حیات و مرگ و آگاهی و عدم آگاهی تنها بخشی از آن موارد هستند. در داستان "آی بی کلاه آی با کلاه"، مردم یک محله به دلیل سر و صداهای دلهره آوری که از یک ساختمان بدون سکنه بلند شده، دچار رعب و وحشت شده اند و پیرامون این اتفاق و مسائل مرتبط به آن، با یکدیگر در بحث و جدال اند. این نمایش نامه که "غلامحسین ساعدی" آن را در دو پرده به نگارش در آورده است، در هر قسمت فضاسازی ویژه ای را به تصویر می کشد.
در پرده ی نخست تحت عنوان "آی بی کلاه"، با سر و صدایی که از آن ساختمان متروکه بلند شده، ترس به جان مردم محل می افتد و حدس همه بر این است که هیولایی در ساختمان مخفی شده است. یکی از شخصیت های کتاب که مردی روی بالکن است، اعتماد مردم محل را جلب کرده و آن ها را متقاعد می کند که هیولایی برای نابودی آن ها در کمین است. در پایان پرده ی نخست، صحت یا کذب این ادعا روشن می شود اما اتفاقاتی که رقم خورده، سبب می شود تا در پرده ی دوم با نام "آی با کلاه"، مردم نسبت به حرف های مرد روی بالکن بی تفاوت شوند و نتیجه ی ناخوشایندی برایشان رقم بخورد.

کتاب آی بی کلاه آی با کلاه

غلامحسین ساعدی
غلامحسین ساعدی (زادهٔ ۲۴ دی ۱۳۱۴، تبریز – درگذشتهٔ ۲ آذر ۱۳۶۴، پاریس) با نام مستعارِ گوهرِ مراد، نویسنده و پزشک ایرانی بود. ساعدی نمایشنامه نیز می‌نوشت و پس از بهرام بیضایی و اکبر رادی از نامدارترین نمایشنامه‌نویسان زبان فارسی به‌شمار می‌رفت.ساعدی در ادبیات و اندیشهٔ سیاسی از پیروان جلال آل احمد به‌شمار می‌رفت؛ و از اوایل تشکیل کانون نویسندگان ایران بدان پیوست.
قسمت هایی از کتاب آی بی کلاه آی با کلاه (لذت متن)
محله ای نوساز در حاشیه ی شهر. صحنه ، محوطه ایست که از تلاقی چند کوچه به وجود آمده. خانه ها همه تازه ساز است و خوش نما. طرف راست صحنه، خانه ای ست متروک و قدیمی با در و پیکر زمخت و دیوارهای خشتی. بیشتر پنجره های این خانه تخته کوب شده است. در نبش این خانه، پنجره ی دراز و بی قواره ای ست که راه پله ها را روشن می کند. طرف چپ صحنه، دو خانه با دو در کنار هم و چند پنجره. خانه ی جلویی، بالکن دارد و پنجره ی بزرگی که درست رو به روی راه پله های خانه ی متروک قرار گرفته. عقب صحنه نمای خانه ی دیگری ست با چند پنجره و دری بزرگ. نیمه های شب است. چند چراغ خواب از پشت چند پنجره پیداست. تنها، چراغ خانه ای که بالکن دارد روشن است. ماه درآمده، نور ملایمی همه جا را پوشانده. در خانه ی رو به رو باز می شود، اول سر پیرمرد و بعد سر دختر از لای در پیدا می شود، هر دو وحشت زده اند. پیداست که تازه از خواب پریده اند. پیرمرد «رب دوشامبر» مستعملی به تن دارد. چند لحظه با ترس و وحشت به خانه ی متروک خیره می شوند، گوش می خوابانند، پنجره ها را نگاه می کنند، هر دو مردّدند.