کتاب آفتاب در حجاب

Sunshine on the veil
توصیفی زیبا از شخصیت حضرت زینب (س)
کد کتاب : 7765
شابک : 978-9643373344
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 240
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1998
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 37
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب آفتاب در حجاب اثر سید مهدی شجاعی

آفتاب در حجاب در پی آن است تا نوری که هزاران سال در پشت پرده ی ناگاهی ما پوشانده شده است را به ما بنماید. حضرت زینب، علی رغم جایگاه بالایی که در تشیع دارد زندگی ایشان کمتر مورد توجه و بررسی قرار گرفته است. سید مهدی شجاعی با بررسی دقیق و استناد به منابع مختلف تاریخی کوشیده است زندگی حضرت زینب را از کودکی تا پایان عمر روایت کند. در این کتاب حوادث و داستان های جالب توجه ی درباره ی ایشان می خوانیم همانند ماجرای نام گذاری ایشان توسط جبرئیل. از مشخصات اصلی کتاب ترکیب روایت دانای کل و روایت دوم شخص است که با بقیه ی آثار متفاوت است. به گفته ی خود نویسنده دلیل انتخاب آن امکان ایجاد صمیمیت بیشتر و همینطور امکان دادن اطلاعات بیشتر درباره ی آن حضرت است. نقطه ی اوج کتاب واقعه ی کربلاست. آفتاب در حجاب این واقعه را از زاویه ی دید ایشان به عوان یک زن روایت می کند عاملی که باعث می شود به لایه های درونی و پنهان ماجرای عاشورا که کمتر مورد توجه قرار گرفته است دست بیابیم.

کتاب آفتاب در حجاب

سید مهدی شجاعی
سید مهدی شجاعی در سال ۱۳۳۹ در تهران به دنیا آمد و هفده سال بعد با دیپلم ریاضی، برای ادامه تحصیل در رشته تئاتر وارد دانشکده هنرهای دراماتیک شد. او در بدو ورود به دانشکده، گرایش کارگردانی تئاتر را برگزید و حدود سه سال نیز با همین گرایش پیش رفت و عموم واحدهای کارگردانی را پشت سر گذارد. در این زمان که به سن بیست سالگی رسیده بود، از میان مسیرهای مختلف پیش رو، نویسندگی را به عنوان حرفه برگزید. به همین جهت از رشته کارگردانی به نمایشنامه نویسی و ادبیات دراماتیک تغییر جهت داد و همچنین با اعلام انصراف ...
قسمت هایی از کتاب آفتاب در حجاب (لذت متن)
اکنون آن قدر بی خویش شده ای که نه صف فشرده دشمنان را در مقابلت می بینی و نه حضور زنان و دختران را در کنارت احساس می کنی. در کنار پیکر حسینت زانو می زنی و همچنان زبان می گیری: پدرم فدای آن که در یک دوشنبه، تمام هستی و سپاهش غارت و گسسته شد. پدرم فدای آن که عمود خیمه اش شکسته شد. پدرم فدای آن که سفر نرفته تا چشم به بازگشتش باشد و مجروح نگشته تا امید به مداوایش برود. پدرم فدای آن که جان من فدای اوست. پدرم فدای آن که غمگین درگذشت. پدرم فدای آن که تشنه جان سپرد. پدرم فدای آن که محاسنش غرق خون است. پدرم فدای آن که جدش محمد مصطفاست، جدش فرستاده ی خداست. پدرم فدای آن که فرزند پیامبر هدایت، فرزند خدیجه کبراست، فرزند علی مرتضاست، یادگار فاطمه زهراست.

صدای ضجه دوست و دشمن، زمین و آسمان را برمی دارد. زنان و فرزندان که تاکنون فقط سکوت و صبوری و تسلی تو را دیده اند، با نوحه گری جانسوزت بهانه ای می یابد تا سیر گریه کنند و عقده های دلشان را بگشایند. از اینکه می بینی دشمن قتاله ی سنگدل هم گریه می کند، اصلا تعجب نمی کنی، چرا که به وضوح، ضجه ی زمین را می شنوی، اشک اشیا را مشاهده می کنی، گریه ی آسمان را می بینی، نوحه سنگ و خاک و باد و کویر را احساس می کنی و حتی می بینی که اسب های دشمن آن چنان گریه می کنند که سم هاشان از اشک چشم هاشان تر می شود. ولوله ای به پا کرده ای در عالم، زینب! هیچ کس نمی توانست تصور کند که این زینب استقامت اگر بخواهد در مصیبت برادرش نوحه گری کند، چنان آتشی به جان عالم و آدم می افکند که اشک عرش را در می آورد و دل سنگین دشمن را می لرزاند. اما این وضع، نباید ادامه بیابد که اگر بیابد، دمی دیگر آب در لانه ی دشمن می افتد و سامان بخشیدن سپاه را برای عمر سعد مشکل می کند.

پس عمر سعد به کسی که کنار او ایستاده، فرمان می دهد: برو و این زن را از سر جنازه ها بران! تو این دستور عمر سعد را نمی شنوی. فقط ناگهان ضربه ی تازیانه و غلاف شمشیر را بر بازو و پهلوی خود احساس می کنی آن چنان که تا اعماق جگرت تیر می کشد، بند بند تنت از هم می گسلد و فریاد یا زهرایت به آسمان می رود.