کتاب تعقیب شبح

Chasing the Boogeyman
کد کتاب : 79059
مترجم :
شابک : 978-6001827464
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 382
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2021
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

نامزد جایزه بهترین داستان وحشت گودریدز سال 2021

معرفی کتاب تعقیب شبح اثر ریچارد چیزمار

کتاب «تعقیب شبح» رمانی نوشته «ریچارد چیزمار» است که اولین بار در سال 2021 به انتشار رسید. «چیزمار» در این کتاب، خودزندگینامه را با داستان جنایی ترکیب می کند. در تابستان سال 1988، نسخه ای خیالی از «چیزمار»، که به تازگی مدرک ژورنالیسم خود را گرفته، به محله کوچک زادگاهش در «مریلند» بازمی گردد تا به مدت هفت ماه و تا زمان ازدواجش، در کنار پدر و مادرش زندگی کند. در طول این برهه، چهار دختر نوجوان که از آشنایان «چیزمار» هستند، به قتل می رسند. او در میان نوشتن داستان های وحشت و آماده کردن نخستین شماره از مجله ادبی اش به نام «رقص گورستان»، درگیر ماجرای تحقیقات برای دستگیری قاتل می شود.

کتاب تعقیب شبح

ریچارد چیزمار
ریچارد توماس چیزمار (زاده ۱۹۶۵) نویسنده آمریکایی، ناشر و سردبیر مجله رقص قبرستان و صاحب انتشارات رقص قبرستان است. او همچنین ویرایش گلچین ها، تولید فیلم، نوشتن فیلمنامه و تدریس نویسندگی را انجام می دهد.ریچارد چیزمار نویسنده پرفروش نیویورک تایمز، یو اس ای تودی، وال استریت ژورنال، واشنگتن پست، آمازون و هفتگی ناشران است.او نویسنده (همراه با استفان کینگ) رمان، جعبه دکمه گوندی و بنیانگذار/ناشر مجله رقص قبرستان و چاپ کتاب انتشارات گورستان است. او بیش از 35 گلچین را ویرایش کرده است و داستان کوتاه او ...
نکوداشت های کتاب تعقیب شبح
A smart, entertaining ride. Chizmar should win new fans with this unusual tale.
سفری هوشمندانه و سرگرم کننده. «چیزمار» با این داستان غیرمعمول، طرفدارانی جدید به دست خواهد آورد.
Publishers Weekly Publishers Weekly

Genuinely chilling and something brand-new and exciting.
واقعا تشویش آور، و اثری تازه و هیجان انگیز.
Stephen King

A truly unique novel that will haunt you long after you turn the final page.
رمانی واقعا منحصر به فرد که تا مدت ها پس از پایان در ذهنتان خواهد ماند.
Barnes & Noble

قسمت هایی از کتاب تعقیب شبح (لذت متن)
اگر من سایه بودم و مهتاب و داستان های مرگ و وحشت، او نور خورشید بود و خنده و آن جاده آجری زردرنگ در داستان «جادوگر شهر آز». ما همدیگر را کامل می کردیم.

آنجا بودم. شاهد بودم. و به طریقی، داستان هیولا، داستان خودم شد.

یکی از سربازان دولتی گله کرد که: «انگار اون آدم یه حفره توی شب درست کرد و بعد داخلش ناپدید شد.»