نکته هایی در مورد کتاب «گور به گور» اثر «ویلیام فاکنر»



کتاب «گور به گور» از همان زمان تا کنون، به عنوان یک اثر کلاسیک آمریکایی در نظر گرفته شده، و مخاطبین زیادی را مسحور کرده و به چالش کشیده است.

کتاب «گور به گور» اثر «ویلیام فاکنر» که در سال 1930 به انتشار رسید، نام خود را به عنوان اثری بسیار جسورانه و بلندپروازانه مطرح کرد؛ این رمان در طول 59 فصل، 15 راوی مختلف را به مخاطبین معرفی می کند. کتاب «گور به گور» از همان زمان تا کنون، به عنوان یک اثر کلاسیک آمریکایی در نظر گرفته شده، و مخاطبین زیادی را مسحور کرده و به چالش کشیده است. 

 

 

 

 

این رمان برخلاف اثر بزرگ دیگر «فاکنر»، کتاب «خشم و هیاهو»، خط داستانی و پیرنگ آشکار و روشنی دارد: کتاب، داستان یک سفر را روایت می کند و علیرغم رقم خوردن وقفه های متعدد در این سفر، هیچ چیز مانع حرکت مستقیم پیرنگ به سمت پایان بندی نمی شود—رسیدن به منطقه ی «جفرسون» و به خاک سپردن پیکر «اَدی باندرِن». با این حال، شیوه ی ارائه ی داستان، تجربه و آزمایشی در تکنیک روایی به حساب می آید که «فاکنر» به شکلی درخشان از عهده ی آن برآمده است. «فاکنر» این داستان را به 59 «مونولوگ» یا «تک گوییِ» مجزا تقسیم کرده که هر کدام، از زبان یا ذهن یکی از 15 راوی داستان ارائه می شود. با این مطلب همراه شوید تا درباره ی این رمان ماندگار از «ویلیام فاکنر» بیشتر بدانیم.

 

 

خدا توی قلب آدم ها رو می خونه. اگر رأی خودش قرار گرفته که بعضی مردم خیال کنند راستی و درستی یعنی این، بعضی دیگه خیال کنند یعنی یک چیز دیگه، من کی باشم که توی فرمون خدا چون و چرا کنم. می گم : «خیال نمی کنم از همون اولش هم به دردش می خوردند.» چه کیک های خوبی ه از کار دراومدند. لحاف رو کشیده تا زیر چونه اش، توی این گرما، فقط دو تا دستش و صورتش بیرونه. تکیه اش داده اند به بالش، سرش رو آورده اند بالا که بیرون پنجره رو ببینه. هر بار که «کَش» تیشه و اره اش رو دست می گیره، صداش رو می شنویم. اگر کر هم بودیم باز هم انگار وقتی صورت «اَدی» رو تماشا می کردیم، صدای تیشه ی «َش» رو می شنیدیم، خودش رو هم می دیدیم. صورت «اَدی» این قدر تکیده شده که خط سفید استخون هاش از زیر پوستش پیداست. چشم هاش نگاهشون که می کنی عین دو تا شمع توی چاله ی شمعدونی آهنی دارند آب می شن. اما از رحمت و رستگاری ابدی توی صورتش هیچ خبری نیست.—از کتاب «گور به گور»

 

 

 

نقاط اشتراک متعدد با کتاب «خشم و هیاهو»

 

«فاکنر» در طول 6 ماه، تمام توانایی خود در نویسندگی را برای خلق کتاب «خشم و هیاهو» به کار گرفت، داستانی که راوی های متعدد و سبک «جریان سیال ذهن» را به کار می گیرد تا شرحی از افول خانواده ای سابقا اشرافی را ارائه کند. البته این کتاب پس از انتشار در سال 1929 بلافاصله به موفقیت نرسید اما بعد از مدتی، نام خود را به عنوان یکی از برجسته ترین رمان های معاصر در ادبیات آمریکا مطرح کرد. 

«فاکنر» یک سال بعد، کتاب «گور به گور» را به چاپ رساند، کتابی با سبک و سیاق تقریبا مشابه درباره ی مشکلات خانواده ای فقیر برای دفن مادر خانواده، «اَدی»، در منقطه ی «جفرسونِ» ایالت «میسی سیپی». با این که منتقدین ادبی، نقاط اشتراک زیادی را در این دو رمان ذکر کرده اند، گفته می شود که خود «فاکنر» اعتقاد چندانی به وجود این پیوندها نداشت. 

 

 

 

 

نوشتن کتاب در 6 هفته

 

«فاکنر» که از تحصیل در دبیرستان و کالج انصراف داده بود، در مصاحبه ای بیان کرد که کتاب «گور به گور» را همزمان با کار در یک نیروگاه در «میسی سیپی» نوشته است (رمان های قبلی او علیرغم دریافت بازخوردهای مثبت، پول زیادی برای او به همراه نداشتند). او در حدود 6 هفته، از نیمه شب تا ساعت 4 صبح در همان نیروگاه به نوشتن داستان می پرداخت. کتاب بر روی فرغونی نوشته شد که «فاکنر» آن را به یک میز تحریر تبدیل کرده بود.

 

از وقتی بچه بودم، فهمیدم آب که توی سطل چوب کاج بمونه، خیلی خوشمزه می شه. آب نیمه خنک مزه ی ملایمی داره، مثل بوی بادی که وسط تابستون از لای درخت های کاج بیاد. آب باید اقلا شش ساعتی توی سطل مونده باشه، باید با ملاقه ی کدویی هم بخوری. آب رو هیچ وقت نباید توی کاسه ی فلزی خورد. شب مزه اش بازم بهتر می شه. شب می گرفتم رو تختم توی هشتی دراز می کشیدم تا همه خوابشون می برد، بعد پا می شدم می رفتم سراغ سطل آب. رنگش سیاه بود، چوبش هم سیاه، سطح راکد آب سورخ گِردی بود توی هیچ. قبل از اون که با ملاقه اون هیچ رو بیدار کنم، گاهی دو تا ستاره هم توی سطل می دیدم، گاهی هم یکی دو تا توی ملاقه، بعد آب رو می خوردم. بعدش دیگه بزرگتر و گنده تر شدم. اون وقت صبر می کردم تا همه خوابشون ببره، تا من بتونم پیرهنم رو بالا بزنم. صدای نفس خوابشون رو می شنیدم، تن خودم رو حس می کردم اما دست نمی زدم؛ می گذاشتم سکوت خنک به تنم بخوره، با خودم می گفتم شاید «کَش» هم توی تاریکی خوابیده داره همین کار رو می کنه، شاید دو ساله داره همین کار رو می کنه، قبل از این که من بخوام یا بتونم.—از کتاب «گور به گور»

 

 

 


 

 

نوشتن کتاب با هدف خلق یک اثر کلاسیک

 

«فاکنر» یکی از نویسندگان صریح و رک در عصر خود به حساب می آمد. او هنگام صحبت از کتاب «گور به گور» علاقه داشت به این موضوع اشاره کند که از همان ابتدا، از توانایی این کتاب برای تبدیل شدن به یک اثر کلاسیک آمریکایی کاملا آگاه بوده است. «فاکنر» در این باره بیان می کند:

 

عامدانه تصمیم گرفتم که یک اثر برجسته خلق کنم. قبل از این که حتی قلم را روی کاغذ بگذارم و اولین کلمه را بنویسم، می دانستم آخرین کلمه چه خواهد بود.

 

 

 

 

 

یک جمله به عنوان یک فصل

 

فصل 19 کتاب «گور به گور»، این جمله است: «مادرم یک ماهی است.» این جمله از نقطه نظر «واردامِن باندرِن» روایت می شود، پسر «اَدی» که تازه درگذشته، و زنی که «واردامِن» او را به خاطر شناور شدن تابوتش بر یک رودخانه، با موجودی دریایی مقایسه می کند.

 

حالا باقیشون هم گرفته اند نشسته اند، عین لاشخور. منتظر نشسته اند دارند خودشون رو باد می زنند. چون که من گفتم اگه تو همین جور هی اره بکشی، هی میخ بکوبی که دیگه آدم خواب به چشمش نمی آد، «اَدی» هم دست هاش رو گذاشته بود روی لحاف، عین دو تکه از اون ریشه های درخت که هر چی بشوریشون، دیگه تمیزبشو نیستند. گفتم کاش دست از سرش برمی داشتی. هی اره بکش، هی میخ بکوب، هی هوا رو همچین روی صورتش به هم بزن که نا نداشته باشه نفس بکشه. اون تیشه ی نحس هم هی بزن بتراش، بزن بتراش، بزن بتراش، اون قدر که هر کس از توی جاده رد شد، وایسه این جعبه رو دید بزنه، بگه عجب نجاریه این «کَش». اگه دست من بود وقتی «کَش» از بالای اون کلیسا افتاد یا وقتی بابا اون بار هیزم افتاد روش ناکارش کرد، اون وقت اینجور نمی شد که هر ناکسی توی این ولایت بیاد وایسه زل بزنه «اَدی» رو نگاه کنه، چون اگه خدایی هم هست پس به چه درد می خوره؟ کاش فقط من بودم و «اَدی» سر یک تپه ی بلند؛ من سنگ ها رو هل می دادم پایین توی صورتشون، ور می داشتم می زدم توی صورتشون و دندون هاشون و خدا می دونه هر جا که می خورد، تا وقتی که «اَدی» آروم می گرفت.—از کتاب «گور به گور»

 

 

 

استفاده از یک محیط خیالی در کتاب های متعدد

 

«فاکنر»، داستانِ تعداد قابل توجهی از رمان هایش—از جمله کتاب «گور به گور»—را در منطقه ای خیالی به نام «ناحیه یوکناپاتافا» روایت می کند، کلمه ای که به گفته ی «فاکنر» در زبان قبیله ی بومی «چیکِسا» برای اشاره به «آب جاری در زمین های مسطح» به کار گرفته می شد. 

 

سرانجامِ محل تولد کتاب

 

نیروگاه متعلق به دانشگاه «میسی سیپی» که «فاکنر» در آن کتاب «گور به گور» را خلق کرد، برای دهه ها پس از مرگ این نویسنده در سال 1962، به عنوان یک بنای یادبود از او، نگهداری می شد. اما دانشگاه در سال 2015 اعلام کرد که این نیروگاه را به منظور ساختن یک ساختمان جدید مختص به پژوهش های علمی، تخریب می کند. 

 

چیز به این قشنگی به عمرم ندیده بودم. انگار می دونست دیگه مادرش رو نمی بینه؛ می دونست «اَنسی باندرِن» که داره می بردش، مادره داره می میره و دیگه توی این دنیا چشمش به روی مادرش نمی افته. من همیشه می گفتم «دارل» با اون های دیگه فرق داره. همیشه می گفتم این تنها بچه ای است که به مادرش رفته، محبت سرش می شه. نه مثل اون «جوئل» که مادره این قدر سرِ زاییدنش درد کشید، این قدر ناز و نوازشش کرد، عوضش اون هم این قدر زار زد و بُق کرد، بلایی نبود که به سرش نیاورد، که اگه من بودم صد دفعه ادبش کرده بودم. نرفت از مادرش حلالیت بطلبه. ترسید اگه بره مادرش رو ماچ کنه، اون سه دلار اضافی از کیسه اش بره. این رو می گن «باندرِنِ» ناب، دلش توی دل کسی نمی ره، به فکر هیچی نیست به جز این که کمتر کار کنه بیشتر گیرش بیاد. آقای «تَل» گفت «دارل» بهشون گفت صبر کنین. گفت فقط مونده بود «دارل» جلوشون زانو بزنه التماس کنه مجبورش نکنند مادره رو با اون حالش ول کنه بره. ولی هیچ حرفی به خرجشون نرفت، سعی کردند که اون سه دلار رو دربیارند. هر کسی که «اَنسی» رو می شناخت، غیر از این انتظار نداشت ولی اون پسره «جوئل» رو بگو که اون همه سال فداکاری مادرش رو به پول فروخت.—از کتاب «گور به گور»

 

 

 

 

اقتباس سینمایی از کتاب

 

کتاب «گور به گور» شاید به خاطر راویان پرتعداد و به کارگیری سبک «جریان سیال ذهن»، گزینه ی مطلوبی برای تبدیل شدن به یک فیلم سینمایی در نظر گرفته نمی شد. البته «فاکنر» فیلمنامه نویس نیز بود اما احتمالا خودش نیز چندان احتمال نمی داد که داستان «گور به گور» روی پرده ی سینما به نمایش درآید. در سال 2013 اما، بازیگر و کارگردان آمریکایی «جیمز فرانکو»، فیلمی اقتباسی از این داستان را ارائه کرد که تکنیک هایی همچون نمایش همزمان چند نما و «وُیس اُوِر» را به منظور انتقال سبک و اتمسفر داستان به کار گرفت. «فرانکو» همچنین یک سال بعد، داستان «خشم و هیاهو» را نیز به فیلمی اقتباسی تبدیل کرد. 

 

 

«اَدی» مرا می پاد، من چشم هاش رو حس می کنم. مثل اینه که داره با چشم هاش من رو هل می ده. من این رو قبلا هم توی زن ها دیده ام. دیده ام آدم هایی رو از اتاق بیرون می کنند که با محبت و دلسوزی اومده اند سراغشون، اومده اند کمکشون کنند، اون وقت به یک جونور بی قابلیتی می چسبند که هیچ وقت براشون چیزی به جز یابوی بارکش نبوده اند. اینه اون چیزی که بهش می گن عشق—عشقی که از حد فهم آدمیزاد گذشته، همون غرور، همون میل شدید به پوشوندن برهنگی نکبتی که ما با خودمون می آریم، با خودمون می بریم توی اتاق عمل، با کمال سماجت باز با خودمون می بریم زیر خاک.—از کتاب «گور به گور»

 

 

«جیمز فرانکو» در مصاحبه با Hollywood Reporter در سال 2015 بیان کرد:

 

«من از نوجوانی، عاشق «فاکنر» بوده ام و همیشه جذب شخصیت ها و جهان هایش شده ام. فکر می کنم سبک تجربی و ساختاربندی های بسیار غیرعادی او در رمان هایش، چیزی است که من را جذب کرده است. می دانستم انجام این کار خیلی سخت خواهد بود اما همچنین می دانستم اگر سعی کنم سبک نگارش و ساختاربندی کتاب ها را به فیلم منتقل کنم، این کار باعث خواهد شد راه حل هایی برای ساخت فیلم پیدا کنم که در غیر این صورت، به آن ها نمی رسیدم.