«برتراند راسل»: فیلسوف امیدوار



در حلقه های آکادمیک برتراند راسل بیش از هر چیز به خاطر مشارکت های پیشگامانه اش در ریاضیات، منطق فلسفی و «معرفت شناسی» شناخته می شود.

«برتراند راسل»، ریاضی دان و فیلسوفی برجسته در قرن بیستم بود که تغییر نگرشِ نسل خود از مثبت اندیشیِ ویکتورایی به هراسِ پساجنگ را به شکلی بی واسطه مشاهده کرد. او همیشه اعتقاد داشت که ایده ها و افکار می توانند دنیا را دگرگون کنند. «راسل» در بسیاری از رویدادهایی که جهان سیاست را در نیمه ی نخست قرن بیستم شکل دادند، نقشی مهم داشت و یکی از بزرگترین فعالان صلح در این دوران بود. او در حلقه های آکادمیک بیش از هر چیز به خاطر مشارکت های پیشگامانه اش در ریاضیات، منطق فلسفی و «معرفت شناسی» شناخته می شود. 

 

 

«راسل» علاوه بر ارائه ی چندین ایده و تئوری مهم به نسل های بعدی دانش پژوهان، سبکی از تفکر را پدید آورد که امروزه با نام «فلسفه تحلیلی» شناخته، و همچنان در اغلب دانشکده های فلسفه در سراسر جهان تدریس می شود. علاوه بر این ها، «برتراند راسل» در سال 1949 «نشان لیاقت» را از حکومت بریتانیا دریافت کرد و در سال 1950 نیز، برنده ی جایزه ی «نوبل ادبیات» شد.

 

واقعیت این است که جا به جا کردن ماده تا حدودی برای حیات ما ضروری است. ولی مسلما یکی از غایات زندگی بشر به شمار نمی رود. وگرنه بایست هر کارگری را برتر از شکسپیر می دانستیم. در این زمینه به دو دلیل به اشتباه افتاده ایم. یکی ضرورت راضی نگه داشتن فقرا که هزاران سال است اغنیا را واداشته در باب شأن کار و کوشش، داد سخن بدهند، در حالی که مراقب بوده اند خود از این حیث بی نصیب باقی بمانند. دیگری احساس خرسندی تازه ای است که ما را به وجد می آورد از تغییرات هوشمندانه ی شگفت انگیزی که می توانیم در سطح زمین پدید بیاوریم. این انگیزه ها هیچ یک جاذبه ی وافری برای کارگر واقعی ندارد. اگر از او بپرسند بهترین بخش زندگی خود را چه می داند، بعید است بگوید: «من از کار یدی خوشم می آید. چون باعث می شود احساس کنم که شریف ترین وظیفه ی بشری را انجام می دهم، و این که دوست دارم بدانم آدم چقدر می تواند سیاره اش را دگرگون کند. درست است که بدنم نیاز به زمانی برای استراحت هم دارد، و ناچارم به بهترین شکل ممکن آن را برآورده کنم، ولی هیچ وقت آن قدر خوشحال نمی شوم که صبح می رسد و می توانم به سر کاری برگردم که خشنودی من از آن است.» من هرگز نشنیده ام که کارگری چنین چیزی بگوید. از کتاب «در ستایش بطالت»

 

 


 

«راسل» پس از جنگ جهانی دوم، پویشی را برای شکل گیری نهادهای بین المللی آغاز کرد تا از به وجود آمدن نزاع های بیشتر در سطح جهان جلوگیری شود، و با گذشت زمان، نگرانی اش درباره ی تهدید جنگ هسته ای بیشتر و بیشتر شد. او در سال 1955 با حمایت دوستش، «آلبرت انیشتین»، یک بیانیه ی صلح نوشت تا دانشمندان ساکن در هر دو طرف «پرده آهنین» (نام بخش بندیِ مرزیِ اروپا پس از جنگ جهانی دوم)، آن را امضا کنند. این بیانیه، بر لزوم همکاری میان قدرت های کاپیتالیست و کمونیست تأکید داشت و سرانجام در سال 1963، به پیمانی محدود منجر شد که آزمایش های هسته ای در فضا و زیر آب را در زمان صلح، ممنوع می کرد. اما این دستاورد، هر چند محدود و موقتی، اصلا راحت به دست نیامد. «راسل» در سال 1961—در 88 سالگی—به جمع هزاران تظاهرات کننده ای پیوست که به سمت وزارت دفاعِ حکومت بریتانیا در لندن، در حال حرکت بودند. مدتی بعد در همان سال، «راسل» به اتهام تشویق مردم به نافرمانی مدنی، بازداشت شد و برای مدتی به زندان «بریکستون» در لندن افتاد.

«خِرد»، مفهومی بود که بیش از هر چیز دیگر، اندیشه ی «راسل» را به حرکت وامی‌داشت. البته این مضوع شاید بدیهی به نظر برسد چرا که «راسل» یک فیلسوف بود و «فلسفه» نیز از واژه های یونانی به معنای «عشق به خرد» به وجود آمده است. اما مفهوم «خرد» به شکلی اجتناب ناپذیر، جنبه ای عملگرایانه و اخلاقی را در خود دارد که شاید در اغلب آثار فلسفی که انتقال دهنده ی «دانش» هستند، آن را مشاهده نکنیم. «دانش» ممکن است تخصصی یا انتزاعی، کاربردی و یا غیرکاربردی باشد؛ تنها چیزی که در مورد آن اهمیت دارد، این است که «دانش»، صحیح و عاری از خطا باشد. «خرد اصیل» اما در طرف مقابل، فقط در مورد صحت و درستی نیست بلکه به طریقی باید سطح زندگی فرد را ارتقا بخشد. مخاطبین وقتی با گونه ای از به اصطلاح «خرد» مواجه می شوند که این ویژگی را در خود ندارد، خیلی سریع آن را توخالی، متظاهرانه و بی اصالت در نظر می گیرند.

 

من خیلی آهسته و به تدریج، راه هایی را کشف کرده ام که بی نگرانی و اضطراب بنویسم. وقتی که جوان بودم، هر کار جدی تا مدت درازی—شاید مدت بسیار درازی—بیرون از حدود توانایی ام به نظرم می رسید. خودم را به یک حال عصبی می انداختم، از ترس این که آن کار هرگز سرانجام نگیرد. بارها شروع به نوشتن می کردم، و دلم راضی نمی شد و نوشته ام را پاره می کردم. سرانجام دریافتم که این گونه تلاش ها، وقت تلف کردن است. معلوم شد که بعد از آن که درباره ی کتابی در باب فلان موضوع اندیشیدم و مقدمتا خوب جوانب آن را به نظر آوردم، به یک دوره ی پختن و پروراندن مطلب در ذهن نیمه هشیار احتیاج دارم که شتاب در آن جایز نیست و اندیشیدن به عمد در آن، اگر هم اثر کند، اثر بد می کند. گاهی پس از چندی می دیدم که اشتباه کرده ام و آن کتابی که در نظر داشته ام، نخواهم توانست بنویسم. ولی غالبا بختم بیشتر یاری می کرد. پس از آن که بر اثر اندیشیدن بسیار سخت، مسئله را در ضمیر ناهشیارم می نشاندم، مطلب به طور پنهانی رشد می کرد تا آن که ناگهان راه حل مسئله با روشنی خیره کننده ای ظاهر می شد، و فقط می ماند این که بنشینم و آنچه را که به صورتی الهام‌مانند بر من آشکار شده بود، بنویسم. از کتاب «عرفان و منطق»

 

 

«برتراند راسل» در مقاله ی خود با نام «جهان ذهنیِ در حال انبساط» که اولین بار در سال 1959 انتشار یافت، به مفهوم «خرد» و تفاوت آن با «دانش» می پردازد. این مقاله که یکی از آثار ضروری «راسل» به شمار می آید، نثری خیال انگیز و تأثیرگذار دارد اما همچنان، اطلاعات مورد نظر را به شکلی ساده و سرراست به مخاطبین منتقل می کند. «راسل» این مقاله را با طرح پرسش درباره ی «تأثیرات دانش مدرن بر زندگی ذهنی» آغاز می کند و سپس توضیح می دهد که «زندگی ذهنی» هر فرد، شامل «اراده»، «احساس» و «تفکر منطقی» می شود. 

 

 

 

 

«راسل»، الهام گرفته از تئوری علمیِ «انبساط جهان»، تصویری استعاری از انبساط «جهان ذهنی» را خلق می کند. انسان ها در عصر مدرن، به شنیدن آمار و اطلاعات حیرت انگیز درباره ی وزن خورشید، اندازه ی کهکشان ما، تعداد کهکشان های دیگر، فاصله ی ستاره ها از زمین و موضوعاتی از این دست عادت کرده اند. این گفته احتمالا درست است که دانش علمی به واسطه ی آگاه کردن ما از اندازه و پیچیدگی کیهان، به گونه ای به گسترش و ارتقای انسان ها کمک می کند. با این وجود، وقتی «راسل» از «رشد انسان» صحبت می کند، منظورش رشد و گسترش «خرد» است که به گفته ی خودش، «هماهنگی میان دانش، اراده و احساس» است. 

 

اگر من مدعی می شدم که در منظومه ی شمسی میان زمین و مریخ، یک قوری چینی دور خورشید می گردد، هیچ کس قادر نبود مدعای مرا رد کند، مشروط به آن که حواسم می بود که در ادامه بگویم این قوری آنقدر کوچک است که حتی با قوی ترین تلسکوپ ها هم قابل رویت نیست. اما اگر تا آنجا پیش می رفتم که می گفتم چون مدعای من ابطال ناپذیر است، جایز نیست عقل بشر به آن شک کند، به حق به یاوه گویی متهم می شدم. با این حال، اگر وجود این قوری در کتب قدما تأیید شده بود و آن را حقیقتی قدسی شمرده و هر یکشنبه در کلیسا درباره ی آن به وعظ می پرداختند و در مدارس آن را به ذهن کودکان فرو می کردند، تردید در وجود آن نشانه ی نامتعارف بودن تلقی می شد و شخص شکاک را در عصر روشنگری به نزد روانپزشک و در دوره ی پیش از آن به دادگاه تفتیش عقاید می فرستادند. از جملات «برتراند راسل»

 

 

«راسل» در این باره بیان می کند:

 

اگر انسان می خواهد همزمان با رشد دانش خود، رشد کند، اراده و احساس او باید با افکارش همگام باشد. اگر این حاصل نشود—اگر دانش، نجومی شود اما اراده و احساس محدود باقی بماند، ناهماهنگی‌ای به وجود خواهد آمد که نوعی از جنون را خلق خواهد کرد، با پیامدهایی فاجعه بار

 

«راسل» با پرداختن به رشدِ چیزی که آن را «اراده» می نامد، درباره ی این موضوع توضیح می دهد که تکنولوژی چگونه توانایی ما را هم در خلق و هم نابودی افزایش داده است. البته، انسان ها همیشه طیفی (و معمولا ترکیبی) از گرایش های خوب و بد را از خود نشان داده اند، اما دانش فنی ما امروزه این امکان را به ما می دهد که بیش از هر زمان دیگر، در مسیرهای نیک و یا بد قدم برداریم و اراده ی خودمان را حاکم کنیم.

 

یکی از مظاهر غلو در تعصب، عبارت از این است که احساس مطبوعِ کار دسته جمعی را به وجود آورد. گروهی که نسبت به مسئله ی خاصی تعصب دارند، احساس آرامش می کنند و نوعی از برادری و حمایت، آن ها را در مسئله ی مورد بحث، تحریص و تشویق م‌ کند. همه ی افراد گروه نسبت به اهداف و خواسته ای مشترک تحریک می شوند. شما می توانید در کلیه ی احزاب سیاسی، یک گروه متعصب را پیدا کنید که افراد آن نسبت به هم معاونت داشته و در آرامش خاطر به سر می برند، ولی وقتی که این گرایش توسعه پیدا می کند و با کینه ی گروهی دیگر در هم می آمیزد، آن وقت است که تعصب شکوفا شده و مظاهر آن آشکار می شود. تعصب می تواند نیروی محرکه ی اعمال به طور کلی باشد؛ ولی در تاریخ نمی توانم نمونه ای پیدا کنم که در آن تعصب، محرک اعمال خوبی بوده باشد. تعصب، همیشه امور را به سیاه کاری می کشاند و علت آن هم این است که تعصب به شکلی اجتناب ناپذیر با کینه توزی و دشمنی همراه است. اشخاصی که از تعصب همگانی پیروی نکنند، مورد نفرت و انزجار واقع می شوند. این مسئله از وقایع حتمی و غیر قابل اجتناب است. از جملات «برتراند راسل»

 

این گفته به این معنا است که ما باید برای رشد اخلاقی، اهمیتی برابر با پیشرفت های فکری و علمی قائل شویم. «راسل» در این باره توضیح می دهد:

 

اگر، با هوش افزایش یافته‌مان، به پیگیریِ همان اهدافی ادامه دهیم که مستبدان در گذشته به دنبالش بوده اند، خودمان را به نابودی محکوم خواهیم کرد و مانند دایناسورها محو خواهیم شد. می توانم حدس بزنم که در آینده، موشک های رقیب به شکل همزمان بر سطح ماه خواهند نشست، هر کدام مجهز به بمب های هیدروژنی و هر کدام موفق در نابود کردن دیگری. اما تا زمانی که به خانه ی خودمان نظم و ترتیب نبخشیده ایم، فکر می کنم بهتر است آرامش ماه را به هم نزنیم. تا کنون، نادانی های ما فقط زمینی بوده است، چندان موفقیت آمیز به نظر نمی رسد که آن ها را نجومی کنیم.

 

 

درست است که در قرن های گذشته، رفاه اقتصادی از طریق زیاده روی های امپریالیستی به دست آمده اما «راسل» استدلال می کند که در این جهان پیشرفته از نظر فناوری، زمین به سیستمی واحد تبدیل می شود که اجزای مختلفش برای زنده نگه داشتن آن، به همکاری با یکدیگر نیاز دارند. «راسل» در این باره می نویسد:

دین مدت ها است که به ما یاد داده دوست داشتن همسایه و آرزوی خوشحالی دیگران، وظیفه ی ما است، اما در دنیای جدید، این احساس مهرورزانه نسبت به دیگران، نه تنها یک وظیفه ی اخلاقی بلکه شرطی ضروری برای بقا است.

 

 

 

 

 

 

ریاضیات، در جایگاه واقعی خود، نه تنها حقیقت را حکایت می کند بلکه در منتها الیه زیبایی است؛ یک زیبایی سرد و تلخ مانند آنچه که در یک تندیس می بینیم بدون هیچ گونه نشانه ای از طبیعت ضعیف تر ما، بدون زیبایی های فریبنده ی نقاشی و موسیقی و همچنان در انتهای خلوص و توانایی در نمایش کمال، چیزی که تنها بالاترین هنر قادر به نمایش آن است؛ ذات حقیقی سرخوشی و غرور، احساس شکستن محدودیت های یک انسان معمولی و بالاتر رفتن، و این چیزی است که نشانه ی اوج برتری است و تنها در ریاضی و شعر می توان آن را جست و جو کرد. از جملات «برتراند راسل»

 

 

 

«برتراند راسل» در بخش های پایانی خودزندگی نامه اش بیان می کند که زندگی اش دو جنبه ی متمایز داشته است:

 

از یک طرف می خواستم بدانم آیا همه چیز را می شود فهمید؛ و از طرف دیگر، می خواستم هر کاری را که ممکن است، برای خلق دنیایی بهتر انجام دهم.

 

در طول سخت ترین و تاریک ترین دهه های قرن بیستم، خوش بینی و امیدواری «راسل» بدون تردید کم رنگ شد اما هیچ وقت از بین نرفت. او می نویسد:

 

«ممکن است راه رسیدن به جهانِ انسان های آزاد و خوشحال را کوتاه تر از چیزی که واقعا هست، در نظر گرفته باشم اما این تصورم اشتباه نبوده که خلق چنین دنیایی، امکان پذیر است»