کتاب آتش به اختیار

have the fire
کد کتاب : 13070
شابک : 9789643376215
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 263
سال انتشار شمسی : 1396
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

برگزیده ی اولین دوره ی جایزه ی ادبی هفت اقلیم

معرفی کتاب آتش به اختیار اثر محمدرضا بایرامی

داستان این کتاب در دوران جنگ تحمیلی ایران و عراق و در روزهای پایانی جنگ می گذرد. کتاب آتش به اختیار داستانی درباره سرباز هایی است که پس از یک عملیات راه خود را گم کرده اند و تشنه و بیحال حالا دنبال راهی برای نجات جان خود هستند. داستان از زاویه دید یکی از این سرباز ها روایت می شود. این سرباز برای گذراندن دوران خدمتش به جبهه آمده و داوطلب نبوده . او همیشه دوست داشته نویسنده شود و داستان باشکوه اجدادش را بنویسد. این سرباز در طول مسیر به آرزویش شک می کند و درباره ی خاندان با عظمتش دچار تردید می شود. زمان در این داستان خطی نیست و مدام حال و گذشته در هم می آمیزند. زبان کتاب آتش به اختیار ساده و روان است. بایرامی در این کتاب به خوبی حال و هوای جنگ را به تصویر می کشد. داستان آتش به اختیار داستانی از عشق به میهن، شجاعت و قهرمانی ها است.

کتاب آتش به اختیار

محمدرضا بایرامی
محمدرضا بایرامی (متولد ۱۳۴۰ در اردبیل) نویسندهٔ معاصر ایرانی است.بایرامی با کتاب کوه مرا صدا زد از قصه‌های سبلان توانست جایزه خرس طلایی و جایزه کبرای آبی سوییس و نیز جایزه کتاب سال سوییس را از آن خود کند.وی در حال حاضر رئیس خانه داستان ایران است. بایرامی بابت نگارش رمانِ لم‌یزرع، جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را کسب کرد.
قسمت هایی از کتاب آتش به اختیار (لذت متن)
حوالی ساعت هشت وسی دقیقه صبح بود که رسیدیم به خط لشکر 10. خدا نصیب هیچ مسلمانی نکند! بی پدر زمین و زمان را با تانک، خمپاره، تیربار و قناسه به هم دوخته بود و امان حرکت به کسی نمی داد. افتاده بود به جان بچه بسیجی هایی که غیر از چند گونی خاک، جان پناهی نداشتند و توکلشان به خدا بود. وقتی با موتور وارد خط شدیم، چشم اکثر بچه ها به ما بود و در تعقیب ما. من هم باعجله یک جای نسبتا امن برای موتور در نظر گرفتم و موتور را در آن جا قرار دادم.

-دیده بانی؟ و این مثل آن بود که وارد سنگری بشوی و ببینی کسی نشسته آن جا و بگویی کسی این تو نیست؟ یعنی چیزی را بپرسی که پرسیدن ندارد، چیزی را بپرسی که می دانی یا می بینی اما چیز دیگر یا بهتری به فکرت نرسد. گفت: این جور می گویند. س بهتر بود که ساکت باشند و بگذارند صدای ماشین و صدای ریگ هایی که از زیر چرخ ها به عقب پرتاب می شدند، تنها صدایی باشد که شنیده می شود یعنی تنها صدایی باشد که به استقبال شب می رود یا قدم می گذارد در آن، اما آخرش آن نیز خاموش شد چرا که کا-ام ایستاده بود درست سر سه راهی که راه سومش به سوی دره ای می رفت که جز سیاهی چند کپه خاک یعنی چند سنگر اجتماعی که چرا یکی شان از همین حالا روشن شده بود، چیز دیگری در آن پیدا نبود- راننده راه را نشان می دهد: بنه رزمی گروهان و دو همان جاست. راه زیادی نیست. اگر این اسم شب را هم...