کتاب سرخ سفید

Red White
کد کتاب : 13098
شابک : 9786002295361
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 266
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 16
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

معرفی کتاب سرخ سفید اثر مهدی یزدانی خرم

"سرخ سفید" کتابی است از "مهدی یزدانی خرم" که در فضای انقلابی سال های نه چندان دور، قدم به قدم از خیابان 16 آذر شکل گرفته و در زمستان سال 58 پیش می رود. چند روایت در ارتباط با هم، در این فضا رخ می دهند و ذهن خواننده را درگیر می کنند.
یک رزمی کار سی و سه ساله، باید در پانزده مبارزه ی یک دقیقه ای بجنگد تا دان یک را از آن خود کند. اما هر مبارزه فقط یک مبارزه ی صرف نیست؛ داستانی است که از دل جنگیدن و مبارزه بیرون می زند و آنچه در زندگی آدم های این داستان ها خودنمایی می کند، دی ماه 58 است. هر قصه در نوع خود منحصر به فرد است و برای خواننده سرگرمی و اندیشه به ارمغان می آورد. داستان کشیشی یونانی، قصه ی بازیکن باشگاه تاج و حکایت عاشق شدن کتابفروشی که دل به عشق یک متخصص زنان ممنوع الکار بسته. آنچه این داستان های ریز و درشت را به هم پیوند می دهد، همان رزمی کار جوان و مبارزات اوست.
"سرخ سفید" از "مهدی یزدانی خرم"، شخصیت های فراوانی هم دارد. برخی خیالی و ناشناخته و برخی در ابعاد جسد امیرعباس هویدا و استخوان های رضاشاه پهلوی! نویسنده شخصیت هایش را در خالص ترین شکل ممکن خلق کرده و در عین حال، برای هر کدام، نوآوری منحصر به فردی به خرج داده است. عنصر دگرگونی و انقلاب در قصه ی "سرخ سفید" تنها در سطح جامعه و در بنیادهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی آن رخ نمی دهد بلکه آن قدر پیش می رود که تمام شهروندان جامعه را نیز دگرگون کند و شخصیت آن ها را متحول سازد.

کتاب سرخ سفید

مهدی یزدانی خرم
مهدی یزدانی خرم متولد 1358 تهران، روزنامه‌نگار ادبی و داستان‌نویس است. او فارغ‌التحصیل رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران است. عمدۀ شهرت یزدانی خرم به نقدهای ادبی‌اش بازمی‌گردد. او با روزنامه‌های زیادی از جمله خرداد، فتح، همشهری، هم‌میهن، شرق، اعتماد، کارگزاران، اعتماد ملی و… نیز هفته‌نامه‌های شهروند امروز، ایران‌دخت، هفته‌نامۀ آسمان و هفته‌نامۀصدا همکاری کرده‌ است.یزدانی خرم از اواسط دههٔ ۱۳۷۰ در صفحات ادبی مطبوعا...
قسمت هایی از کتاب سرخ سفید (لذت متن)
محسن نمونه ای است از موفقیت یک مرد... ماشین شاسی بلند سوار می شود... زنش را دوست دارد ولی نمی گذارد زندگی اش یکنواخت بگذرد... دو سالی هست که در این باشگاه تمرین می کند... چربی خونش بالا رفت و پایش را به این باشگاه قدیمی که نزدیک دفترش است، باز کرد... کیوکوشین کای سی و سه ساله گاهی خودش را با او مقایسه می کند... محسن خوش است... سفر می رود و پول درمی آورد... مشتری رمان های اوست و چندبار یکی شان را که بیشتر دوست دارد داده به او تا برای دوستان تازه رکابش امضا کند... محسن زندگی آرامی دارد و هیچ وقت هم کیوکوشین کای سی و سه ساله را به خانه اش دعوت نکرده است... باهم رستوران و کافه می روند و چند باری هم در دفترش شام خورده اند... نه چیزی از ادبیات می داند نه برایش مهم است که کمربند سیاه بگیرد یا نگیرد... توی پروژه ی پل صدر قرارداد خوبی با شهرداری بست و در بغداد هم وسط بمب و گلوله های همیشگی، چند پل کوتاه روی فرات زد و دو پل را هم تعمیر و بازسازی کرد.

وارد که می شود شروع می کند به گرم کردن... باشگاه بزرگ است و تاتامی هایش را تازه شسته اند... اسفنج زیر پایش فرو می رود... بعد سن سی یامهی بلندی می دهد و می گوید همه مرتب بنشینند دور تاتامی... کیوکوشین کای سی و سه ساله به اشاره ی سن سی می رود وسط تاتامی و پشت خط سمت راست می ایستد... سن سی می گوید پانزده مسابقه ی یک دقیقه ای برای کمربند مشکی... قوانین رو همه می دونن... و می ایستد در عرض تاتامی برای قضاوت بازی ها و دو سه باتجربه را هم می گذارد برای کمک ... کیوکوشین کای سی و سه ساله اولین حریفش را می بیند... جوانی با کمربند آبی... همه چیز آماده است... سن سی اشاره می کند هر دو فایتر گارد بگیرند و بعدش هاجیمه... بازی اول همیشه رس آدم کارنابلد را بیشتر می کشد... همه حلقه زده اند دور تاتامی و منتظرند مسابقه چفت و جور شود... کیوکوشین کای سی و سه ساله به حریف اولش احترام می گذارد... بازی شروع می شود... باید نفسش را مدیریت کند... حریف کمربند آبی اش لاغر است و فرز... می خواهد خودی نشان دهد حتما... مدام می کوبد روی سینه اش و می کوبد، اما جان ندارد سوکی هایش... فقط اذیت می کنند... هنوز تنش خشک است... یکی درمیان سوکی ها را رد می کند و منتظر فرصتی است برای تک زدن... برای تک ضربه ای که کار را تمام کند... مبارز کمربند آبی چندباری خیز برمی دارد برای درو کردنش... برای خالی کردن پایش و انداختنش روی زمین... باتجربه تر از این حرف هاست و یک کمربندآبی پرانگیزه زور درو کردن او را ندارد... پسر مدام پای تکیه گاه را می زند و کم کم سرش می آید پایین و کیوکوشین کای سی و سه ساله یکهو می بیند صورت بی دفاع را... درنگ نمی کند، درجا پای راست را، پای موافق را می کشد بالا و وقتی عصب های پای راستش پوست صورت عرق کرده را حس می کند مطمئن می شود کار تمام است... ماواشی جودان جانانه اش می نشیند روی گونه ی چپ پسر کمربندآبی... یک جوش نسبتا درشت که سر باز کرده زیر فشار ضربه ی پا خودش را خالی می کند... چرک سفید جامدی که رگه هایی از خون درش است پخش می شود توی هوا... کسی چیزی نمی بیند... تکه ی چرکْ کوچک است و احتمالا نتیجه ی شکلات هایی است که پسرک کمربند آبی مدام می لنباند...