کتاب البته که عصبانی هستم

Napad na minibar
پنج جستار درباره ی وطن و انزوای خودخواسته
کد کتاب : 14078
مترجم :
شابک : 978-6229922484
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 135
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2010
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 12
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب البته که عصبانی هستم اثر دوبراوکا اوگرشیچ

کتاب "البته که عصبانی هستم" یا "پنج جستار درباره ی وطن و انزوای خودخواسته" اثری جدید است از "دوبراوکا اوگرشیچ" که نمی توانید آن را به راحتی زمین بگذارید و از آن دسته کتاب هایی است که باعث می شود آن را تا انتها بخوانید. "دوبراوکا اوگرشیچ"، مانند بسیاری از آثار قبلی اش ، کاملا بی رحمانه ، سازش ناپذیر و دقیق در کشف و همچنین توصیف مدرنیته کاوش می کند و نتیجه با وجود این که گاهی اوقات دردناک است ، اما موثر و روح بخش است.
پنج جستاری که در کتاب "البته که عصبانی هستم" آمده اند از مجموعه ای از جستارها که وی در کتاب "فرهنگ کاراکوئه" منتشر کرد انتخاب شده اند. لحن نوشتار "دوبراوکا اوگرشیچ" در این جستارها بسیار گفتمانی و سرخوشانه است و این چنین حال و هوایی صمیمی را هنگام مطالعه به خواننده منتقل می کند. "دوبراوکا اوگرشیچ" معروف است به نویسنده ای که حقیقت را به شکلی فیلسوف وار و همزمان خیال پردازانه بازنمایی می کند و نگاه تیزبینانه ی او قدیمی ترین مسائل اروپا را از زیر خاک گرفتگی ناشی از فراموشی بیرون می کشد و روح تازه ای به آن ها می بخشد. او بیش از هرچیزی به روایت حیات های از هم گسیخته و زخم های جنگ یوگسلاوی سابق می پردازد و اثری از مبالغه یا گزاف گویی در نوشته هایش دیده نمی شود. "البته که عصبانی هستم" رویدادهایی مهم سیاسی که زندگی روزمره و اندیشه ی ملت و اهالی قلم را تحت تاثیر قرار دادند تحت بررسی قرار می دهد و به خوبی نشانگر نگاه خاص و عمیق "دوبراوکا اوگرشیچ" به مسائل سیاسی و اجتماعی می باشند.

کتاب البته که عصبانی هستم

دوبراوکا اوگرشیچ
دوبراوکا اوگرشیچ نویسنده کروات ساکن هلند است او در مقاله‌های خود به وسیلهٔ تجزیه و تحلیل‌های عقلانی آن دسته از مسایل روز را که به انسان‌ها مربوط می‌شود برمی‌رسد. او در کتاب «فرهنگ کارائوکه» دنیای مدرن دیجیتال را با تمام آشفتگی‌ها و خطاهایش توصیف می‌کند و با بیان مثال‌های کوچک نشان می‌دهد که این رسانه‌های افسارگسیختهٔ نوین به چه سمت و سویی حرکت می‌کنند. متن‌های نوشته شده توسط این نویسنده ساده و قابل‌فهم با طنزی دقیق است.
قسمت هایی از کتاب البته که عصبانی هستم (لذت متن)
اوایل سپتامبر ۱۹۹۱ من و همسایه هایم با شنیدن غرش بمباران هوایی بالای سرمان به زیرزمین ساختمان پنج طبقه مان در زاگرب می دویم. به خلاف همسایه ها، من هشدارها را خیلی جدی نمی گرفتم. حالا برایم سوال شده این «خطا»، این تکبری که خطر را چندان جدی نمی گیرد، از کجا آمده. آن موقع ها اعتقاد سفت وسختی داشتم که بیشتر مردم از رهبران کاریکاتور مانندشان پیروی نمی کنند، آنچه سال ها صرف ساختنش کرده اند خراب نمی کنند و آینده ی فرزندانشان را به باد نمی دهند. شاید بتوان این باورها را گردن «نقص» من انداخت. نمی خواستم آنچه بینش معیوبم در طول سال های قبل به چشم دیده بود باور کنم. و در آن سپتامبر ۱۹۹۱ هم نمی خواستم نشانه ای که درست مقابلم بود باور کنم. راستش شاید بهتر بود اجازه می دادم همان پایین توی زیرزمین، همراه دسته ی کوچکی از آدم ها، آن فکر کوچک چرک در ذهنم جا بیفتد: این که خیلی ها واقعا از جنگ سر ذوق آمده اند. هیجان های نو ناگهانی پوچی زندگی شان را پرکرده بود؛ یک شبه، سرخوردگی های فردی مفری پیدا کرده بودند، فقدان های فردی قابل جبران و تعصب های فردی رها شده بودند. آنجا، در آن زیرزمین، همسایه ای مسن تر مثل موشی با قدم هایی کوتاه آمد توی حوزه ی دید «معیوبم» می گفتند او غیرقانونی به آپارتمان پنج خوابه ی پیرزنی رفته که کمی بعد از نقل مکان او مرده بود. از آن به بعد شد مالک آپارتمان. همان روز اول زیرزمین با بازوبندی سرخ و تفنگی کمری توی جیب عقبش سروکله اش پیدا شد. هیچ کس راجع به بازوبند او یا معنایش یا این که تفنگ را از کجا آورده چیزی ازش نپرسید؛ با دقت به دستورالعمل های آشفته اش گوش می دادیم. روز بعد، آقای همسایه معاونی هم پیدا کرد با بازوبند سرخ و تفنگ کمری مشابه. معاون جوان بیکار بود و با همسایه ای کوشا و زحمت کش ازدواج کرده بود. یک وقتی که خانم ساعت بیولوژیکش به تیک تاک افتاده بود، مرد جوان را یافت که سه بچه برایش بیاورد و بعد آن بود که هدف های مرد محقق شدند و ته کشیدند. بازوبند و تفنگ کرامت این ابله را برگردانده بود. منتها تا آن وقت اصلانمی دانست کرامت چیست. همان طور که صدا را قطع می کردم به همسایه ها نگاه کردم. بعد ته ته مغزم، به لطف بینش معیوبم، آینده ی نزدیک را خیلی کوتاه دیدم: حس کردم می دانم چه کسی اول دندانش را فرومی کند توی گلوی دشمن، چه کسی دوران جنگ را مقابل تلویزیون می گذراند.