کتاب فرانکلین و روز درخت کاری

فرانکلین بالا رفتن از درخت‌ها و بازی کردن در خانه‌ی درختی را خیلی دوست دارد. روز زمین پاک است و فرانکلین وقتی می‌فهمد آقای هیرون برای روز زمین درخت اهدا می‌کند، خیلی خوشحال می‌شود. او با خودش برنامه می‌ریزد. چاله‌ی بزرگی می‌کند تا درختش را در آن بکارد. او می‌خواهد آن شب از دوستانش دعوت کند تا یک خانه‌ی درختی جدید بسازند. با خودش قرار می‌گذارد فردای آن روز لاستیک بزرگی پیدا بکند تا به درختش ببند و با دوستانش تاب‌بازی کند. فرانکلین زود راه می‌افتد مبادا درختان آقای هیرون تمام بشوند. اما وقتی به آن‌جا می‌رسد اثری از درخت پیدا نمی‌کند. او خرگوش را می‌بیند که می‌گوید نهالش را گرفته و در کیفش گذاشته است. فرانکلین ناامید می‌شود. او نهال نمی‌خواهد. او یک درخت خیلی بزرگ می‌خواهد. آقای هیرون نهال فرانکلین را به او می‌دهد و می‌گوید تا چند سال قد نهالش از او هم بیشتر خواهد شد و نهالش درختی بزرگ و تنومند خواهد شد. اما فرانکلین ناراضی است. او با ناراحتی به خانه بر می‌گردد. چاله‌ای را که کنده بود پر می‌کند تا نهال کوچکش را در آن بکارد. ناگهان متوجه می‌شود نهالش گم شده است. فرانکلین دنبال نهالش می‌گردد و در راه خرگوش و خرس را می‌بیند که هر دو نهال‌هایشان را کاشته اند و به‌خوبی از آن‌ها مراقبت می‌کنند. آن‌ها خوشحال اند که با مراقبت و آبیاری منظم تا چند سال دیگر نهال‌هایشان از خودشان هم قدبلندتر خواهد شد. فرانکلین عاقبت پیش آقای هیرون می‌رود شاید کسی نهالش را پیدا کرده و به او داده باشد. آقای هیرون می‌گوید اتفاقا کسی یک نهال پیدا کرده و به او داده است. نهال فرانکلین را به او بر می‌گرداند و عکسی از کودکی خودش را به فرانکلین نشان می‌دهد. او عکس نهال کوچکی را نشان می دهد که اکنون تبدیل به خانه‌ی درختی تنومندی شده. فرانکلین متعجب می‌شود. به خانه بر می‌گردد و نهالش را می‌کارد و با شوق از آن مراقبت می‌کند چرا که دیگر می‌داند روزی نهال او هم درختی تناور خواهد شد.
«فرانکلین و روز درخت‌کاری» به یکی از مهم‌ترین مسائلی که کودکان با آن مواجه‌اند، می‌پردازد: توانایی صبر کردن و نگهداری از چیزها برای مدتی طولانی. فرانکلین در آغاز داستان آن‌قدر برای کاشتن درختش عجله داشت که می‌خواست تا فردای آن روز خانه‌ی درختی خود را داشته باشد. او نمی‌توانست حتی تصور کند که ممکن است برای رشد و بالغ شدن نهالش به چند سال زمان نیاز باشد. در طول داستان اما فرانکلین به اهمیت صبر کردن و مراقبت از نهالش پی می‌برد و متوجه می‌شود که داشتن چیزهای باارزش زمان می‌برد و او باید برای آن صبر و حوصله داشته باشد.