روز شکرگزاری نزدیک است. هر سال در این روز، پدربزرگ و مادربزرگ «فرانکلین» به خانه آن ها می آیند؛ اما امسال نمی توانند آنجا باشند. فرانکلین بسیار ناراحت است؛ ولی کاری از دستش برنمی آید تا اینکه فکری به ذهنش می رسد. او آقای جغد و مادرش را برای این روز دعوت می کند. از طرفی مادر فرانکلین، خرس ها را دعوت می کند و پدرش هم آقای موش کور را. روز شکرگزاری فرا میرسد، همه مهمان ها آمده اند؛ اما دیگر در خانه جا نیست. فرانکلین میز و صندلی و غذاها را بیرون از خانه میبرد... و یک روز عالی به پایان می رسد.
کتاب فرانکلین و روز شکرگزاری