کتاب فرانکلین زود باش!

Hurry up, Franklin
کد کتاب : 59968
مترجم :
شابک : 978-6004771498
قطع : وزیری
تعداد صفحه : 32
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1989
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

عجله کن فرانکلین
Hurry up, Franklin
کد کتاب : 15123
مترجم :
شابک : 978-6008148203
قطع : خشتی
تعداد صفحه : 28
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1989
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب عجله کن فرانکلین اثر پولت بورژوا

در این کتاب «عجله کن فرانکلین»، فرانکلین شخصیت اصلی و دوست داشتنی این اثر داستانی، برای یک جشن تولد به خانه خرس عزیمت می کند.
فرانکلین مانند بسیاری از کودکان پیش دبستانی ، کودک نوپایی است ، حتی برای یک لاک پشت نیز کند است. این سفر برای او فرصتی می شود تا که با حیوانات مختلف آشنا شود. برای مثال او در این راه بازی کردن با خرگوش ، دویدن در دشت و حفظ کردن خود از خطرات ناگهانی را تجربه می کند. در واقع این سفر برای او باعث می شود که با پستی بلندی های زندگی آشنا شود و در این بین چیزهای زیادی را یاد بگیرد.

فرانکلین مدام نگران است که به قرار ملاقاتش با خرس نرسد یا که به موقع در آنجا حاضر نشود. فرانکلین در موارد متعددی در بین راه توقف می کند و با خرگوش ، سمور و روباه بازی می کند. با این حال ، فرانکلین حلزون را در راه خانه خرس می بیند و حلزون گریه می کند. حلزون می ترسد که به موقع به خانه خرس نرسد ، بنابراین فرانکلین ماموریت خود را تعجیل و رساندن او به آنجا می داند. فرانکلین تمام راه را با عجله طی می کند تا خود و حلزون را به موقع به آنجا رساند.

پالت بورژوانویسنده این کتاب تا به حال بیش از 40 اثر برای کودکان نوشته است.

کتاب عجله کن فرانکلین


ویژگی های کتاب عجله کن فرانکلین

دارنده ی لوح سپاس از ششمین جشنواره ی کتابهای آموزشی رشد

پولت بورژوا
پولت بورژوا نویسنده ی مجموعه ی فرانکلین ها، ایده هایش را از خاطرات کودکیش ـ این که در رویارویی با مسائل چه احساسی داشته است و چه واکنشی نشان می داد ـ الهام گرفته است و البته از شنیده ها و خوانده هایش از کتاب ها و روزنامه ها و مجله ها نیز ایده می گیرد. این داستان ها به بزرگسالان نیز در درک کودک و شیوه ی برخورد مناسب با نگرانی ها و مسائل کودک کمک می کند.
قسمت هایی از کتاب عجله کن فرانکلین (لذت متن)
"خانه خرس خیلی دور نبود. بعد از گذشتن از یک جاده، یک پل و یک مزرعه تمشک به خانه خرس می رسید. فرانکلین می خواست با عجله برود که چشمش به یک چیز عجیب افتاد. او از دیدن خرگوش که در میان علف های سبز بالا و پایین می پرید، تعجب کرد. فرانکلین پرسید: چه کار می کنی؟خرگوش گفت: ادای قورباغه ها را در می آورم. می خواهی با من بازی کنی؟ ..."