کتاب خانواده تهی

The Empty Family
کد کتاب : 1647
مترجم :
شابک : 978-600-7642-51-1
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 143
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2010
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

نامزده جایزه بین المللی فرانک اوکانر 2011

معرفی کتاب خانواده تهی اثر کالم توبین

کتاب خانواده تهی، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی کالم توبین است که نخستین بار در سال 2010 منتشر شد. داستان های جذابی در این مجموعه انتظار مخاطبین را می کشند: زنی بیوه که معشوقش او را رها کرده، داستانی اعتراف گونه را برای نویسنده ای تعریف می کند؛ زنی طراح، ایرلندی و سرشناس که شخصیتی زودجوش و منزوی دارد، در کشور خود شغلی پیدا می کند و مجبور می شود با عواطف و خاطراتی آزاردهنده از گذشته اش دوباره رو به رو گردد؛ و رابطه ای عجیب و خیره کننده میان دو کارگر پاکستانی در شهر بارسلونا شکل می گیرد. کاراکترهای توبین، اغلب سرسخت و جنگجو هستند و تلاش می کنند تا نقاط ضعف و آرزوهای خود را پنهان سازند. اما کالم توبین، نقاب از چهره ی آن ها برمی دارد و با این کار، داستان هایی تکان دهنده را می آفریند که شکنندگی و یگانگی روح هر انسان را به ما یادآور می شوند.

کتاب خانواده تهی

کالم توبین
کالم توبین، زاده ی 30 می 1955، نویسنده، روزنامه نگار، منتقد و شاعر ایرلندی است.توبین در وکسفورد در جنوب شرقی ایرلند به دنیا آمد. او به دانشگاه دوبلین رفت و در سال 1975 از آنجا فارغ التحصیل شد. توبین بلافاصله پس از فارغ التحصیلی به بارسلونا رفت و اولین رمانش را با الهام از این شهر به رشته ی تحریر درآورد. او در سال 1978 به ایرلند بازگشت و علاوه بر نویسندگی، به روزنامه نگاری نیز پرداخت.
نکوداشت های کتاب خانواده تهی
About people linked by love, loneliness and desire.
درباره ی افرادی پیوند خورده با عشق، تنهایی و آرزو.
Barnes & Noble

Interesting and exciting.
جذاب و هیجان انگیز.
The New York Times Book Review

The work of a supreme writer who only improves.
اثر نویسنده ی برجسته ای که فقط پیشرفت می کند.
The Times

قسمت هایی از کتاب خانواده تهی (لذت متن)
حس می کردم برخی عشق ها و دلبستگی ها ذاتی اند، فراتر از انتخاب هامان، از این روست که با طعم تأسف و شرم و درد و نیاز و پوچی سراغ مان می آیند، با حسی چنان نزدیک به خشم که هرگز قادر به مهارش نخواهیم بود.

یک خط صاف بود... انگار برای نجات ما می آمد ولی کاری نمی کرد، نیشخندزنان و بی اعتنا پس می نشست، انگار می خواست بگوید دنیا همین است و زمان ما در این دنیا، تماما امکانی است اتفاقی، پیچیدگی و اشتیاقی ا ست آنی، تا بر ساحلی ماسه ای به هیچ برسیم و دوباره بازگردیم و بپیوندیم به آن خانواده ی تهی که با چنین فوران انرژی ناشناخته و شجاعانه ای از آن گسسته بودیم.

بدون بلانت، تنها بود. اما این که دنیا همچنان طوری به چرخش ادامه می داد که انگار او هیچ وقت عاشق بلانت نبوده، باعث می شد بیشتر احساس تنهایی کند.