کتاب تاریک ترین زندان

Žalář nejtemnější
کد کتاب : 20921
مترجم :
شابک : 978-6001219207
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 210
سال انتشار شمسی : 1395
سال انتشار میلادی : 1954
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

تاریک ترین زندان
Žalář nejtemnější
کد کتاب : 65504
مترجم :
شابک : 978-9640013212
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 202
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1954
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 12
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب تاریک ترین زندان اثر ایوان اولبراخت

کتاب تاریک ترین زندان داستان یک حسود بیمار و نابینا را روایت می کند ، که به لطف نابینایی و کمک های همسرش ، یک مددکار به خانه اش می آید. مرد نابینا احساس می کند که ازدواجش یک اشتباه بوده است ، اما به اندازه کافی قدرت ندارد که آن را خراب کند ، بنابراین وقتی کل درام او را به یک راه حل غم انگیز می کشاند ، مرد به دنبال شواهد جدیدی از خیانت همسرش است.
ایوان اولبراخت، نویسنده ، رمان نویس ، روزنامه نگار ، روزنامه نگار و مترجم نثر آلمان ، هنرمند ملی چک بود. پسر نویسنده آنتال اشتاژک و همسرش که تازه مسلمان شده بود و کاتولیک متولد شده بود ، کامیلا شنفلدووا. اولبراخت در پراگ و برلین در رشته ی حقوق و فلسفه تحصیل کرد ، اما قبل از فارغ التحصیلی آنجا را ترک کرد ، اما شغل روزنامه نگاری را انتخاب کرد. در سال 1905 ، وی برای اولین بار ویرایش روزنامه ی کارگران سوسیال دمکرات در وین (Dělnické listy [cs]، مقالات تاریخی) را آغاز کرد ، جایی که تا سال 1916 در آنجا کار می کرد. وقتی او برای اولین بار شروع به انتشار داستان کرد ، در درجه ی اول روی داستان ها و رمان هایی با مضمون روانشناختی تمرکز کرد. این مرحله از زندگی نویسندگی او همزمان با جنگ جهانی اول بود. آثار او پس از جنگ آزمایشی در تلفیق داستان با وقایع واقعی است.

کتاب تاریک ترین زندان

ایوان اولبراخت
ایوان اولبرخت (Ivan Olbracht) (زاده ۶ ژانویه ۱۸۸۲ - درگذشته ۳۰ دسامبر ۱۹۵۲)، روزنامه‌نگار، مترجم و نویسنده اهل چک که آثار خویش را به زبان آلمانی می‌نگاشت.ایوان اولبرخت با نام اصلی کامیل زمان (Kamil Zeman) در ۶ ژانویه سال ۱۸۸۲ در شهر کوچک «سمیلی» در بوهم شمال شرقی واقع در دامنه کوه‌های «کرکونوخه» (کوه‌های غولن) دیده به جهان گشود.زادگاه اولبرخت سرزمینی است که روزگاری در آن دو ملیت مختلف و دو طبقه کاملاً متفاوت و مغایر در مقابر هم قرار داشتند، یکی طبقه...
قسمت هایی از کتاب تاریک ترین زندان (لذت متن)
بانو یارمیلا در آن دم که با شوهر خود از خانه بیرون می رفت به او گفت: «صبر کن شارل عزیزم، باد می آید، بگذار باند چشمت را قدری محکم تر ببندم». ماخ، مستشار بلدی، ایستاد و کلاه از سر برداشت و زنش گره پارچه حریر سیاهی را که به چشم او بسته بود محکم کرد. در این بین نامه رسان پست همراه با مرد دیگری از میدان آن شهر کوچک ایالتی که سنگ فرش ناهمواری داشت، می گذشت. نامه رسان تعظیمی بلند بالا به آقا و خانم کرد و کلاه کپی» خود را به رسم احترام در دست گرفت. مرد دیگر لحظه ای مردد ماند، سپس او نیز دست به کلاه خود برد و بی آنکه لب از لب باز کند، ناخودآگاه، کلاهش را آهسته از سر برداشت. زن و شوهر تشکر کردند و رو به کوچه سرازیر شدند. تنگ غروب یکی از روزهای ماه ژوئیه بود. در ضمن راه رفتن، بانو پارمیلا به شوهر خود گفت: گوش کن شارل، آخر این مرد بیچاره است و شش بچه دارد....