کتاب سه نفر در برف

Drei Männer im Schnee
کد کتاب : 22219
مترجم :
شابک : 978-9644485718
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 248
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1934
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت

سه مرد در برف
Drei Männer im Schnee
کد کتاب : 100199
مترجم :
شابک : 978-6004137478
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 260
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1934
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت

معرفی کتاب سه نفر در برف اثر اریش کستنر

مشاور محرمانه و خوش اخلاق توبلر می خواهد مردم را مطالعه کند. او با نام ادوارد شولز در یک مسابقه شرکت می کند. شولز جایزه دوم را از آن خود کرد: ده روز اقامت در هتل بزرگ هتل زو بروکبورن در کوه های آلپ. توبلر به آنجا می رود تا تجربه واکنش مردم نسبت به یک مرد فقیر را تجربه کند. او به عنوان یک همراه ، خادم دیرینه خود یوهان را با خود می برد که هنگام اقامت در هتل مجبور است نقش یک صاحب کشتی ثروتمند را بازی کند.


این پیچیدگی در کارهای کوستنر بار دیگر در «سه نفر در برف» آشکار می شود. زیرا داستان با یک داستان مختصر و داستان کوتاه Inferno در هتل همراه است. و این نسخه کاملا متفاوتی از کمدی هتل را نشان می دهد.

اریش کوستنر نویسنده این اثر، که قبلا مورد علاقه ناسیونال سوسیالیست های حاکم در آن زمان نبوده و عملا از انتشار منع شده بود ، کتاب "سه نفر در برف" را با نام مستعار رابرت نونر به عنوان یک کمدی در سال 1934 منتشر کرد. اولین نمایش از اثر او در 7 سپتامبر 1934 در تئاتر برمن (کارگردان: فریتس زالفلد) با موفقیت زیادی همراه بود.
این کتاب توسط سروش حبیبی به فارسی برگرداند شده است.

کتاب سه نفر در برف

اریش کستنر
امیل اِریش کِستْنِر (به آلمانی: Emil Erich Kästner) با نام مستعار ملخیور کورتز (Melchior Kurtz) (زاده ۱۳ فوریه ۱۸۹۹ در درسدن - درگذشته ۲۹ ژوئیه ۱۹۷۴ در مونیخ) نویسنده، شاعر، فیلم‌نامه‌نویس و طنزپرداز آلمانی بود که بیشتر به خاطر شوخ‌طبعی، اشعار تیزبینانه اجتماعی و پرداختن به ادبیات کودکان شناخته شده‌است.اِریش کستنر پس از گذراندن دوره تربیت معلم، در سال ۱۹۱۷ و در بحبوحهٔ جنگ اول جهانی به عنوان سرباز به جبهه‌های جنگ فرستاده شد. در جبههٔ جنگ به بیماری قلبی دچار گشته ...
قسمت هایی از کتاب سه نفر در برف (لذت متن)
یوهان، پیشخدمت، سیگار برگ آورد و برای آقای توبلر فندک کشید. دوشیزه هیلده، دختر توبلر، فنجان های قهوه را روی میز گذاشت. خانم کونکل و پیشخدمت داشتند اتاق را ترک می کردند. دم در یوهان پرسید: «جناب رایزن عالی فرمایشی ندارید؟» توبلر گفت: «بنشینید! یک فنجان قهوه با ما بخورید. کونکل هم بنشیند! یک سیگار برگ هم لای لبانتان نابجا نیست. بردارید!» خانم کونکل گفت: «شما که می دانید من سیگاری نیستم!» هیلده خندید. یوهان یک سیگار برگ برداشت. آقای توبلر نشست. و گفت: «بنشینید، فرزندان! می خواهم یک خبری به شما بدهم.» هیلده گفت: «لابد باز یکی از آن دسته گل ها را به آب داده ای!» خانم کونکل نالید که: «خدایا خودت رحم کن!» (دردش این بود که دلش همیشه گواهی بد می داد.) توبلر دستور داد: «ساکت! یادتان هست که من چند ماه پیش به کارخانه های پاک و سفید نوشتم که بد نیست مسابقه ای ترتیب بدهند؟» حاضران سر به تأیید تکان دادند.

خانم کونکل گفت: «بله، این هم ممکن است. وقتی آدم ارباب کارخانه ها باشد برنده شدن مشکل نیست!» آن وقت کمی در فکر فرو رفت و عاقبت به تأکید گفت: «ولی روسای کارخانه تان چرا جایزه اول را به شما ندادند؟» هیلده گفت: «کونکل. شما را باید با تفنگ بادی تیرباران کرد!» یوهان گفت: «بعد هم جای تیرها را با مرزنگوش و سیب پر کرد.» خانم کونکل، که زن سالخورده تنومندی بود با بغض در گلو گفت: «این هم مزد زحمت های من!» ولی یوهان مأیوس نشد و توضیح داد که: «مدیران کارخانه ها که شرکت کنندگان را نمی شناخته اند.» «یعنی چه؟ جناب رایزن عالی خودشان الان گفتند که جایزه را برده اندا»