کتاب مرکب مرگ

The Pale Horse
کد کتاب : 2141
مترجم :
شابک : 978-9643636319
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 292
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1961
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 9
زودترین زمان ارسال : ---

قتل از راه دور
The Pale Horse
(اسب کهر)
کد کتاب : 25778
مترجم :
شابک : 978-9640017333
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 270
سال انتشار شمسی : 1394
سال انتشار میلادی : 1961
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب مرکب مرگ اثر آگاتا کریستی

کتاب مرکب مرگ، رمانی نوشته ی آگاتا کریستی است که نخستین بار در سال 1961 به چاپ رسید. مرگ یک کشیش باعث رقم خوردن اتفاقاتی شرورانه در مهمانخانه ای قدیمی در مناطق روستایی می شود. مارک ایستربروک می داند که برای سر در آوردن از این اتفاقات عجیب، باید از شروع ماجرا آغاز کند. اما شروع این ماجرا کجاست؟ آیا ضربه ی بی رحمانه به پشت سر کشیشی به نام پدر گورمان را باید شروع در نظر گرفت؟ یا این که شروع، ملاقات پدر گورمان از زنی خوابیده در بستر مرگ، درست دقایقی قبل از مرگ خودش، بود؟ شروع این ماجراهای مرگبار هر جا که باشد، مارک و همکارش، جینجر کوریگان، شاید خیلی زود آرزو کنند ای کاش آن را پیدا نکرده بودند.

کتاب مرکب مرگ


ویژگی های کتاب مرکب مرگ

آگاتا کریستی پرفروش ترین نویسنده داستان های جنایی در جهان

سریالی بر اساس این کتاب در سال 1996 ساخته شده است.

آگاتا کریستی
آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آ...
نکوداشت های کتاب مرکب مرگ
A classic mystery by Queen of Mystery Agatha Christie.
یک داستان معمایی کلاسیک از ملکه ی داستان های معمایی، آگاتا کریستی.
Barnes & Noble

Highly ingenious, wholly enjoyable.
فوق العاده نبوغ آمیز، تماما لذت بخش.
Evening Standard

قسمت هایی از کتاب مرکب مرگ (لذت متن)
دستگاه قهوه ساز پشت سرم مثل ماری زخمی صدا می کرد؛ صدایی اگر نگویم اهریمنی، اما شوم داشت. در روزگار ما شاید اکثر صداها این گونه به گوش من می رسد؛ غرّش رعب انگیز جت ها در آسمان، حرکت ترسناک و کند قطارها درون تونل ها، و ترافیک سنگین جاده که پایه های خانه را می لرزاند... حتی لوازم خانگی امروز، با وجود مفید بودن شان، صداهایی تولید می کنند که به نوعی زنگ خطر هستند. ماشین های ظرفشویی، یخچال ها، بخارپزها، جاروبرقی های پر سر و صدا، همه و همه انگار فریاد می زنند: «مواظب باش، من غول چراغ جادو هستم در خدمت شما، اما اگر نتوانید مهارم کنید...»

اما در آن شب خاص دچار یکی از آن تغییرات ناگهانی احساسی شدم، حالتی که همه نویسندگان با آن آشنا هستند. معماری مغول، امپراتورهای مغول، شیوه ی زندگی مغول ها و تمامی مشکلات خارق العاده ی ناشی از آن ناگهان در نظرم خاک و خاکستر شد. چه اهمیتی داشتند؟ اصلا چرا می خواستم درباره ی آن ها بنویسم؟ صفحات نوشته هایم را به سرعت ورق زدم و به عقب برگشتم تا آنچه را نوشته بودم، بازخوانی کنم. همه ی آنها در نظرم یکنواخت، ضعیف و عاری از هر گونه جذابیتی بود. چه کسی گفته «تاریخ مزخرف است»؟ هنری فورد؟ واقعا که راست گفته است.

ناگهان به نظرم رسید که انگار پلیدی الزاما همواره از نیکی باشکوه تر است. باید نمایشی به راه می انداخت. باید حرکت و مبارزه ای را آغاز می کرد. در واقع این سستی بود که بر پایداری می تاخت. و به نظر من پیروزی نهایی همیشه از آن پایداری بود. پایداری می توانست در مقابل هیبت کهن اسطوره ی نیکی، صدای یکنواخت او، دوبیتی آهنگینش، حتی جمله ی بی ربط «جاده ی پیچ در پیچی به پایین تپه می رسید، به شهر دنیای باستانی که من دوست می دارم...» که او می خواند، دوام بیاورد.