کتاب شاهد خاموش

Dumb Witness
کد کتاب : 2231
مترجم :
شابک : 978-964-363-757-6
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 324
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1937
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : ---

آگاتا کریستی پرفروش ترین نویسنده داستان های جنایی در جهان

سریالی بر اساس این کتاب در سال 1996 ساخته شده است.

معرفی کتاب شاهد خاموش اثر آگاتا کریستی

کتاب شاهد خاموش، رمانی نوشته ی آگاتا کریستی است که اولین بار در سال 1937 به انتشار رسید. برای زنی سالخورده و مجرد به نام امیلی، حادثه ای خطرناک اتفاق می افتد... همه دلیل این اتفاق را توپی پلاستیکی می دانند که توسط سگ بازیگوش امیلی روی پله ها رها شده بود. اما خود امیلی هرچه بیشتر درباره ی حادثه ی سقوطش از پله ها فکر می کند، بیشتر متقاعد می شود که یکی از خویشاوندانش قصد داشته تا او را به کشتن دهد. امیلی در روز هفدهم آپریل، در مورد شک و تردیدهای خود در رابطه با این اتفاق، نامه ای به کارآگاه بلژیکی بزرگ، هرکول پوآرو می نویسد. اما پوآرو به شکلی عجیب و اسرارآمیز، در روز بیست و هشتم ژوئن این نامه را دریافت می کند؛ زمانی که امیلی دیگر زنده نیست تا جواب نامه ی او را بخواند.

کتاب شاهد خاموش

آگاتا کریستی
آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آ...
نکوداشت های کتاب شاهد خاموش
Murder mystery lovers, do not miss this book!
عاشقان معماهای قتل، این کتاب را از دست ندهید!
Halo of Books

One of Poirot’s most brilliant cases.
یکی از درخشان ترین پرونده های پوآرو.
Indigo

With novelty, intriguing characters, and ingenuity.
بدیع، نبوغ آمیز و با کاراکترهایی جذاب.
The New York Times

قسمت هایی از کتاب شاهد خاموش (لذت متن)
خود صاحبخانه، یعنی خانم لاوسون، روی صندلی صافی پشت میز دایره ای شکلی نشسته بود. او هم چشم هایش قرمز بود. موهایش از همیشه نامرتب تر بود. دکتر دونالدسون مستقیم مقابل پوآرو نشسته بود. قیافه ی بی حالتی داشت و چیزی از احساساتش معلوم نبود. به نوبت به چهره ی یکایک افراد نگریستم و کنجکاوی ام بیشتر شد. من در مدت آشنایی ام با پوآرو بارها در چنین جلساتی شرکت کرده بودم. جلسه ای با حضور عده ای از افراد درگیر که همه به ظاهر آرام و خونسرد بودند، ولی در واقع نقاب بر چهره داشتند و خویشتن واقعی خود را پنهان می کردند. دیده بودم که پوآرو نقاب از چهره ی یکی از این افراد برمی دارد و چهره ی واقعی او را آشکار می کند: چهره ی قاتل.

ولی با این که مرگ خانم ارندل عجیب نبود، مفاد وصیتنامه اش عجیب بود و طبعا واکنش های گوناگونی ایجاد کرد: شگفتی، ذوق زدگی، انزجار، خشم، نفرت، نومیدی، بدگویی. تا چند هفته و بلکه تا چند ماه، کار و زندگی مردم مارکت بیسینگ شده بود صحبت از وصیتنامه ی خانم ارندل. هر کس چیزی می گفت: از آقای جونز خواربارفروش که معتقد بود: «رابطه ی خونی از هر چیزی مهم تر است» تا خانم لامفری، مسئول اداره ی پست که مدام با نفرت غلیظی تکرار می کرد: «حتما پشت پرده خبرهایی بوده. حالا می بینید. این خط و این نشان.»

این توداری ویژگی اصلی امیلی ارندل بود. خانم ارندل از هر لحاظ نمونه ی واقعی نسل خودش بود. همه ی بدی ها و خوبی های آن نسل در او جمع بود. سلطه جو، ولی دلسوز بود. بدزبان، ولی مهربان بود. در ظاهر احساساتی، ولی در باطن حسابگر بود. ندیمه های مختلفی داشت که بی رحمانه به آن ها زور می گفت و در عین حال با آن ها بزرگوارانه رفتار می کرد. در مقابل خانواده شدیدا احساس مسئولیت می کرد.