کتاب نقش پنهان

Naghsh-e Penhan
کد کتاب : 25835
شابک : 978-9640018569
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 344
سال انتشار شمسی : 1395
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب نقش پنهان اثر محمد طیب

کتاب «نقش پنهان» نوشته محمد طیب توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده است. این اثر داستانی به خوبی می تواند خوانندگان خود را مجذوب کند تا در جهان روایت ها غرق شوند.«نقش پنهان» کتابی است که روایتی جذاب و خواندنی دارد و نویسنده در آن تلاش کرده علاوه بر روایت قصه‌اش اوضاع زمانه و شرایط اجتماعی زمان داستان را هم منعکس کند. جزئیات کتاب می‌تواند تصویر جالبی درباره‌ی سال‌هایی که ایران در آستانه|‌ی انقلاب قرار داشت و پس از آن به مخاطب ارائه دهد. فضای داستان برای خواننده‌ی علاقه‌مند به رمان کشش زیادی دارد و او را به سفری در زمان و به سال‌هایی که همه‌چیز در ایران تغییر کرد می‌برد. اگر کمی به تاریخ معاصر علاقه داشته باشید و البته از داستان‌هایی اجتماعی که به مشکلات مردم بدنه‌ی اجتماع و دغدغه‌هایشان می‌پردازد خوشتان بیاید کتاب محمد محمدعلی انتخاب بسیار خوبی برای مطالعه خواهد بود. این رمان نه‌چندان بلند را می‌توانید از فیدیبو دانلود کنید و در اتوبوس، مترو و زمان‌هایی که منتظر انجام کاری هستید بخوانید تا گذر زمان برایتان سریع‌تر شود. این کتاب می‌تواند انتخاب خوبی برای مطالعه پیش از خواب هم باشد تا از فضای ذهنی خود جدا شوید و فضایی دیگر را لمس کنید.

کتاب نقش پنهان

قسمت هایی از کتاب نقش پنهان (لذت متن)
«تهرانیا هنوز معنی جنگ را نمی دانند. هواپیماهای عراقی به این جا که می رسند بمب انداخته نینداخته فرار می کنند./ هنوز تانک و زره پوش از جلو خانه های این مردم رد نشده که ببینند سرشکستگی و طوق ننگ دشمن یعنی چه. هنوز سربازهای سیاه موفرفری، آن درازهای بدقواره نیامده اند در خانه ها دنبال خانم بگردند.» پیشانی اش را به لبه صندلی جلو گذاشت و یکبری نگاهم کرد: «با این موی سیاه و ریش سپید معلوم است که از جوانهای پیرنمایی. ولی هرقدر مشغله داشته باشی، اندازه من نداری. بعد از مهاجرت به تهران، مدتی فرستادنم شرکت داروسازی. از هفت صبح تا سه بعدازظهر کار می کردم. چه کار خوب و آسانی... مهر شرکت را می زدم روی کارتنها. بعد گفتند، اخلاقت خوب نیست. نه خدایا گفتند، از تو محتاج تر هم هست و بیرونم کردند. حالا چند ماه است می روم خانه های مردم کلفتی. همین حالا هم از سر کار می آیم. تا بعدازظهر باغبانی می کردم. ولی پولی نمی دهند که آدم تأمین باشد. بعضی ها می گویند خوب مانده ام. ولی ظاهر مهم نیست. اعصابم را از دست داده ام...»