کتاب دری که به کجا باز شد

The Door That Led to Where
کد کتاب : 26243
مترجم :
شابک : 978-6222440039
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 320
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 18 اردیبهشت

«سالی گاردنر» از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب دری که به کجا باز شد اثر سالی گاردنر

کتاب «دری که به کجا باز شد» رمانی نوشته ی «سالی گاردنر» است که نخستین بار در سال 2015 به چاپ رسید. آینده ی «ای. جی. فلین» تاریک به نظر می رسد: نمره های او پایین تر از حد انتظار است، زندگی اش در خانه چندان رضایت بخش نیست، و دوستانش «لئون» و «جونیور» و «اسلیم» همیشه مشغول درست کردن دردسرهای جدید هستند. اما وقتی «ای. جی.» شغلی را در یک شرکت حقوقی در لندن به دست می آورد، همه چیز در زندگی او تغییر می کند. پیدا کردن کلیدی عجیب که نام و تاریخ تولد او رویش نوشته شده، باعث می شود «ای. جی.» دری را بیابد که عبور از آن، او را به لندن در دهه ی 1830 منتقل می کند، در جایی که اسراری در مورد پیشینه ی خانواده اش برملا می شود. اما جادوی سفر در زمان، به واسطه ی وقوع قتل هایی در گذشته و اکنون، به حاشیه می رود—همینطور به واسطه ی واقعیت های زندگی «ای. جی.» و دوستانش.

کتاب دری که به کجا باز شد

سالی گاردنر
سالی گاردنر نویسنده و تصویرگر داستان های کودک انگلیسی است. او تاکنون چند جایزه برای کتاب هایش برده است.او در بیرمنگام بزرگ شده است. او دیسلكسی شدیدی دارد ، كه در سن 12 سالگی تشخیص داده شد و تا 14 سالگی خواندن را یاد نگرفت ، اما در دانشكده هنر و سپس در دانشكده نمایش بسیار خوب عمل كرد و پیش از روی آوردن به تصویرگری و نوشتن ، به عنوان طراح صحنه تئاتر فعالیت كرد. او در لندن زندگی می کند.
نکوداشت های کتاب دری که به کجا باز شد
An original time-travel story.
یک داستان سفر در زمان بدیع.
Booklist Booklist

It will surprise and mesmerize all those who read it.
این اثر، تمام مخاطبین خود را غافلگیر و مسحور می کند.
Barnes & Noble

A thought-provoking page-turner.
یک اثر جذاب تفکربرانگیز.
Publishers Weekly Publishers Weekly

قسمت هایی از کتاب دری که به کجا باز شد (لذت متن)
هراسی واقعی وارد تنش شد. حالا مه همه جا را فرا گرفته بود، درست به همان غلظتی که در ساختمان «ریموند» دیده بود. سعی کرد و نتوانست خودش را کنترل کند. ترس داشت تمام وجودش را فرا می گرفت که ناگهان مه از بین رفت و درست رو به رویش بود: در. چطور قبلا در را ندیده بود؟

«ای جی» کلید را از جیبش درآورد و بعد یادش افتاد که پروفسور گفته بود که در، قفل نیست. لرزان در را هل داد. سنگین بود و آنقدر بی استفاده مانده بود که لولاهایش انگار زنگ زده بودند.

«ای جی» نفسی عمیق کشید و به طبل های جنگ و ترس درونش گوش داد، وزنش را روی در انداخت. در خیلی ناگهانی باز شد و «ای جی» به راهرویی با دیوارهای چوبی خیره شد. چند لحظه طول کشید تا چشم هایش به تاریکی مطلق اطرافش عادت کند.