کتاب نامه هایی به میلنا

Briefe an Milena
کد کتاب : 2890
مترجم :
شابک : 9789649009681
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 256
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1952
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب نامه هایی به میلنا اثر فرانتس کافکا

این کتاب در سال 1952 به زبان آلمانی متشر شد. در هیچ کدام از کار های دیگر کافکا مانند این اثر او خود را نشان نمی دهد نامه نگاری او با نامه های کاری شروع می شود و به نامه های عاشقانه ی شور انگیز ختم می شود . میلنا جسنسکا ،مترجم چکی آثار کافکا، زنی بیست و سه ساله و کاریزماتیک هدیه ای برای کافکا بود او نبوغی عجیب و شخصیتی پیچیده داشت . برای کافکای سی و شش ساله او آتش زنده ای بود که مانند آن را هرگز ندیده بود. کافکا تنها برای او خود ذاتی اش را آشکار کرد و در آخر نیز صیانت از خاطراتش را به او واگذار کرد. جان کات در باره ی این اثر می گوید" صدای کافکا در "نامه هایی به میلنا" شخصی تر ، پاک تر و دردناک تر از داستان های اوست: شهادت وجود انسان و انتظار ابدی ما برای غیرممکن ها."

کتاب نامه هایی به میلنا

فرانتس کافکا
فرانتس کافکا، زاده ی ۳ ژوئیه ۱۸۸۳ و درگذشته ی ۳ ژوئن ۱۹۲۴، یکی از بزرگ ترین نویسندگان آلمانی زبان در قرن بیستم بود. آثار کافکا در زمره ی تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب به شمار می آیند.کافکا در یک خانواده ی آلمانی زبان یهودی در پراگ به دنیا آمد. در آن زمان پراگ مرکز بوهم بود، سرزمینی پادشاهی متعلق به امپراتوری اتریش - مجارستان. او بزرگ ترین فرزند خانواده بود و دو برادر کوچک تر داشت که قبل از شش سالگی فرانتس مردند و سه خواهر که در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاه های مرگ نازی ها جان باختند.پدرش...
قسمت هایی از کتاب نامه هایی به میلنا (لذت متن)
کتاب حاضر شامل چهارده نامه از ملینا یزنسکا - یکی از محبوب ترین زن های زندگی فرانتس کافکا - به دست آمده و در آخرین شمارۀ فصلنامۀ ادبی نویه روندشاو در آلمان منتشر شده است. آتش عشقی که بین کافکا و ملینا روشن شد. انتشار نامه های ملینا به کافکا بیش از هفتاد سال پس از مرگ ملینا که در تاریخ ادبیات اسم او به اسم کافکا پیوند خورده، بازتاب گسترده ای در رسانه های آلمانی زبان یافت. ملینا این نامه ها را در فاصلۀ سال های ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۳ از اردوگاه کار اجباری نازی ها در درسدن، پراگ و راونسبورگ خطاب به پدر و دخترش نوشته بود. ملینا یزنسکا. ملینا به سال ۱۸۹۶ در خانواده ای مسیحی در پراگ متولد شد. او که زنی سرکش و مدرن بود و می توان او را جزو نخستین فمینیست ها به شمار آورد، علیرغم مخالفت سرسختانۀ پدرش با ادیبی به نام ارنست پولاک ازدواج کرد و به وین کوچید. چند سال بعد از پولاک جدا شد و بار دیگر به پراگ برگشت و برای دومین بار ازدواج کرد که حاصل آن دختری به نام یانا بود. این زن روزنامه نگار و مترجم که چهار سال عضو حزب کمونیست بود و سپس به دلیل انتقاد از استالینیسم از حزب اخراج شده بود، در زمان اشغال چکسلواکی توسط نازی ها به مقاومت ضدفاشیستی پیوست و به فرار یهودی های چکسلواکی به لهستان کمک رساند. او در نوامبر ۱۹۳۹ به اتهام همکاری با روزنامۀ زیرزمینی مقاومت ضدفاشیستی و "خیانت به کشور" توسط گشتاپو دستگیر و به دردسدن اعزام شد. ابتدا به علت نقص پرونده از او رفع اتهام شد اما در جهت "اصلاح" او را تحویل گشتاپوی پراگ دادند و از آن جا او را به اردوگاه کار اجباری در راونسبورگ منتقل کردند. او تقریبا چهار سال آخر زندگی اش را در آن جا گذراند. ملینا یزنسکا به سال ۱۹۴۴ و در سن ۴۷ سالگی در پی عمل جراحی کلیه در همان جا جان سپرد. ملینا و کافکا. ملینا که سیزده سال کوچکتر از کافکا بود، در اکتبر ۱۹۱۹ در کافه ای به نام آرکو در پراگ با کافکا آشنا شد. این کافه پاتوق اهل قلم آلمانی زبان پراگ از جمله کافکا بود. در آن جا جمع می شدند و تا دیروقت در بارۀ ادبیات و سیاست بحث و گفتگو می کردند. ملینا که حالا روزنامه نگاری صاحب نام شده بود، یک سال پس از این دیدار و آشنایی با کافکا نخستین نامه را به او نوشت و طی آن گفت، قصد دارد داستان های کافکا را به چکی ترجمه کند و این آغازی شد بر یک رابطۀ عاشقانه. ملینا چندین بار به دیدن کافکا به پراگ رفت. نامه نگاری های این دو تقریبا یک سال طول کشید. نامه های کافکا به ملینا را پرشورترین نامه های عاشقانۀ تاریخ ادبیات می دانند و حتی برخی براین نظر اند که می توان مجموع نامه های کافکا به ملینا را چون رمانی عاشقانه خواند. رابطۀ کافکا با ملینا از جنس و جنمی بود درست در نقطۀ مقابل رابطۀ او با نامزد رسمی اش فلیسه باوئر.
seemorgh.com
دیشب تو را خواب می دیدم. چیز زیادی به یادم نمانده، تنها می دانم که من و تو به هم تبدیل می شدیم. من تو بودم و تو، من. ناگهان تو آتش گرفتی. یادم آمد یک بار یک نفر با لباس، آتشی را خاموش کرد، کت کهنه ای را آوردم و تو را با آن زدم. اما دوباره ما تبدیل شدیم و تو دیگر آنجا نبودی، بلکه من بودم که در آتش می سوختم و من بودم که کت را به خودم می کوبیدم. اما فایده ای نداشت و ترس قدیمی ام تایید می شد که این چیزها آتش را خاموش نمی کند. در همین حال آتشنشانی رسید و تو نجات پیدا کردی. اما مثل همیشه نبودی. مثل روح رنگت پریده بود، مثل گچی که روی سیاهی کشیده باشند. شاید مرده بودی و شاید هم از خوشحالی نجات یافتن بود که در آغوشم از حال رفتی. اما باز هم ما تبدیل شدیم، شاید من بودم که در آغوش کسی می افتادم.

گاه احساس میکنم ما دوتن دراتاقی دو در هستیم ودرهای اتاق روبه روی یکدیگر قرار دارند. هریک از ما دسته یکی از درها را به دست گرفته است. یکی از ما چشمکی می زند و آن دیگری بلافاصله خودش را پشت در قایم می کند. در این هنگام اولی ناچار است حرفی بزند. دومی فورا در را پشت سر خود می بندد تا دیگر دیده نشود اما او مطمئن است که در را دوباره باز خواهد، زیرا این اتاق جایی است که شاید نتوان از آن بیرون رفت. ای کاش اولی دقیقا مثل دومی نبود. ای کاش او به آرامی چنان به سامان دادن ومرتب کردن اتاق می پرداخت که گویی آن اتاق نیز اتاقی است مثل همه اتاق ها. اما به جای همهاینها او دقیقا همان کاری را می کند که دیگری در پشت در خود می کند. حتی گاه پیش می آید که هردو پشت درهایشان هستند و اتاق زیبا خالی است.