کتاب شاد بودن کافی نیست

Happiness Is Not Enough
(جستارهایی در باب زیستن)
کد کتاب : 39474
مترجم : مریم تبرا
شابک : 978-6226573153
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 264
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2011
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 13
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

معرفی کتاب شاد بودن کافی نیست اثر مارک مانسون

مارک مانسون با ما در میان می گذارد که چرا شادی کافی نیست؟


مارک مانسون از سال 2008 تا 2011 یک مربی تمام وقت حرفه ای برای دوستیابی مردان بود. او که مهره ای در این صنعت مریض بود ، اولین کتاب خود را با عنوان "مدل ها: جذب زنان از طریق صداقت" نوشت و نام و تمرکز شغل خود را تغییر داد تا به توسعه گسترده تر خود بپردازد.

کتاب بعدی او" موضوعات برای آقایان". این کتاب با فروش ده ها هزار نسخه از آن رونق گرفت. هنگامی که او به موضوعات عمیق مردانگی ، ارزشمندی شخصی و تغییر چشم انداز فرهنگی رسید ، مورد توجه قرار گرفت.
تا سال 2013 ، او نوشتن در مورد مسائل بزرگتر فرهنگی - روابط جنسیتی ، خوشبختی ، جاه طلبی ، هدف زندگی و چشم اندازهای فرهنگی را که هنگام زندگی در کشورهای مختلف جهان جمع کرده بود ، آغاز کرده بود. علی رغم این واقعیت که این تجارت همچنان متوجه مردان بود ، هزاران زن نیز شروع به خواندن و درخواست مشاوره کردند.
در همان سال ، او جهشی به سایت و دامنه خود داد ، و جمعیت مخاطبان خود را گسترش داد. سایت منفجر شد و ماهانه میلیون ها بازدید به خود جلب کرد.
و در این اثر او با مجموعه ای از مسائل پیچیده ، از مراقبت های بهداشتی و اقتصاد جدید دست و پنجه نرم می کند: مهاجرت ، امنیت ملی ، بحران مواد افیونی و نابرابری و..

کتاب شاد بودن کافی نیست

مارک مانسون
مارک منسن، زاده ی 9 مارس 1984، نویسنده ی کتاب های خودپروری، وبلاگ نویس و کارآفرین آمریکایی است.منسن، اهل آستین تگزاس است. او برای تحصیل به بوستون رفت و در سال 2007 در رشته ی علوم مالی از دانشگاه این شهر فارغ التحصیل شد.منسن، اولین وبلاگ خود را در سال 2009 به وجود آورد و پس از مدتی، به شکل تمام وقت به وبلاگ نویسی پرداخت.نوشته های او به موضوعاتی مرتبط با فرهنگ، یافتن شریک زندگی، روابط انسانی، تصمیم گیری های سرنوشت ساز و روانشناسی می پردازند.
قسمت هایی از کتاب شاد بودن کافی نیست (لذت متن)
در ظاهر خیلی ساده و احمقانه به نظر می رسد، اما چیزی که احتمالا درمی یابید این است که اگر احساسی را به مدت طولانی در خودتان سرکوب کرده باشید، زمانی که آن احساس را تجربه می کنید، برای تان ناآشنا و غیرقابل تشخیص است. هدف ما در این جا یادگیری شناسایی احساس و جداسازی تصمیمات از احساسات است. این همان تفاوت میان «میل» به مشت زدن توی صورت شخص مقابل و انجام دادن این کار است. عملی کردن این کار غیرقابل قبول است. میل به انجام این کار واکنش طبیعی انسان است (البته گاهی). زمانی که احساساتتان را از تصمیماتتان جدا می کنید، اغلب سبب می شوند پیچیدگی و عمق بیش تری از احساساتتان را تجربه کنید. برای مثال ممکن است در مقطعی احساس افسردگی کنید. اما اگر افسردگی تان را تفکیک و با دقت بیش تری آن را بررسی کنید، ممکن است متوجه شوید از علت چیزی که باعث افسردگی تان شده است عصبانی هم هستید. حالا داریم به نتایجی می رسیم.

به جای این که آدم احمق افسرده ای باشید که روی کاناپه افتاده و دربرابر این حقیقت که زندگی بی معناست سر تسلیم فرود آورده است اوه، راستی اصلا هدف زندگی چیست؟ آن خشم می تواند انگیزه ای باشد برای انجام کاری دررابطه با موقعیتی که در آن هستید تا از زندگی پا پس نکشید، بلکه درگیر آن شوید. انسانی که احساساتش را به خوبی تنظیم کرده دقیقا همین است. مسئله شادبودن و داشتن حبابی از احساس رضایمندی در تمام اوقات نیست. منظور شناسایی لایه های احساسات موجود در وجودتان و استفاده از آن ها در راه های مفید است. خشم می تواند به عمل تبدیل شود. ناراحتی می تواند به پذیرش ختم شود. گناه می تواند به تغییر منتهی شود و هیجان می تواند باعث انگیزه شود. زندگی به معنای کنترل احساساتمان نیست. این کار غیرممکن است. چه بخواهیم چه نخواهیم، احساسات می آیند و می روند.