کتاب سه داستان عاشقانه

Three love stories
کد کتاب : 53019
مترجم :
شابک : 978-9644083297
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 352
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1843
نوع جلد : شومیز
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت
ایوان تورگنیف
ایوان سرگئی‌یویچ تورگنیف (به روسی: Ива́н Серге́евич Турге́нев) (زاده (۹ نوامبر ۱۸۱۸ در استان اریول، روسیه - درگذشته ۳ سپتامبر ۱۸۸۳ در بوگیوال؛ حوالی پاریس) رماننویس، شاعر و نمایش‌نامهنویس روس بود که نخستین بار توسط او کشورهای غربی با ادبیات روسی، آشنا شدند. آثار او تصویری واقع‌گرایانه و پر عطوفت از دهقانان روس و بررسی تیزبینانه‌ای از طبقه روشنفکر جامعه روسیه که در تقلای سوق دادن کشور به عصری نوین بودند، ارائه می‌دهد.
قسمت هایی از کتاب سه داستان عاشقانه (لذت متن)
در آن زمان بیست وپنج ساله بودم. چنان که می بینید، مدت ها از آن روزها گذشته است. من تازه آزادی و استقلالی به دست آورده بودم و سفری به خارج کردم ولی نه برای « اتمام پرورش خود، » چنان که آن وقت ها می گفتند، بلکه برای تماشای ملک خدا. جوانی بودم تندرست و دلخوش، پولم به ته نمی کشید، غم و غصه ای هنوز به سراغم نیامده بود، بی اعتنا به همه چیز، هر چه می خواستم می کردم؛ خلاصه، در رشد و نمو بودم. اما آن وقت ها هیچ این فکر به سرم نمی افتاد که انسان رستنی نیست و نمی تواند دیرزمانی در رشد و نمو باشد. خوراک نوجوانی شیرینی زرین است و می پندارد که این همانا نان ضروری روزانه است، اما زمانی می رسد که از نان بیات هم نمی گذرد. ولی از بحث در این باره چه فایده. بی هیچ هدف و نقشه ی خاصی سیر می کردم، هر جا که خوشم می آمد می ماندم و همین که هوس دیدن اشخاص نویی، اشخاص نو و نادیده، به سرم می افتاد از آنجا به جای دیگر می رفتم. تنها دیدن اشخاص نادیده برایم جالب بود. از تماشای بناهای کنجکاوی انگیز و مجموعه های آثار قدیمی بدم می آمد. تنها دیدن نوکر و پیشخدمت احساس دلتنگی و خشم در من ایجاد کرد. در « سرداب سبز » شهر درسدن نزدیک بود دیوانه بشوم. طبیعت در من اثر فوق العاده ای داشت، اما زیبایی آن را که همه در کوه های سربه آسمان کشیده و صخره ها و آبشارها می دانند دوست نداشتم. نمی خواستم که طبیعت مرا پایبند خود کند و مانعم باشد. در عوض، مردم، مردم زنده و سیما و سخن و رفتار و خنده ی آن ها، چیزی بود که بی آن زندگی ام رونقی نداشت. در میان مردم همیشه گشاده دلی و خوشی بخصوصی داشتم. خوش بودم که هر جا دیگران می روند من هم با آن ها بروم، هر وقت فریاد می کشند من هم فریاد برآورم و در عین حال دوست داشتم که تماشاگر فریادشان باشم. دیدار مردم برایم