کتاب مرگ الیویه بکای و داستان های دیگر

La Mort d'Olivier Bécaille
  • 10 % تخفیف
    120,000 | 108,000 تومان
  • موجود
  • انتشارات: افق افق
    نویسنده:
کد کتاب : 67784
مترجم :
شابک : 978-6227902105
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 248
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1884
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب مرگ الیویه بکای و داستان های دیگر اثر امیل زولا

امیل ادوارد شارل آنتوان زولا (1840- 1902) رمان‌نویس، منتقد ادبی، نمایش‌نامه‌نویس و روزنامه‌نگار فرانسوی بود؛ مهم‌ترین نماینده‌ی مکتب ادبی ناتورالیسم. آثار او تا امروز، در میان پرخوانند‌ه‌ترین و پرفروش‌ترین کتاب‌های جهان ادبیات‌اند و بارها ترجمه و تحلیل و تفسیر شده‌اند. زولا در سال‌های 1901 و 1902 در اولین و دومین دور برگزاری جایزه‌ی نوبل ادبیات، برای دریافت این جایزه نامزد شد؛ اما هرگز نوبل نگرفت.

داستان اول: مرگ الیویه‌بکای
این داستان کوتاه که پروپیمان‌ترین داستان این مجموعه است، درباره‌ی مردی نزار است که از کودکی حالتی از بی‌حسی و کرختی در خود دارد. بیماری او حالی شبیه مرگ است با این تفاوت که صداها را می‌شنود و رفتار و اقوال را درک می‌کند. همسرش و حتی پزشکش گول می‌خورند که الیویه مرده. مراسم کفن و مقدمات دفن انجام می‌شود. با همان جمله‌ی اول میخکوب می‌شویم: راوی مردی مرده است و خواننده، هولناک‌ترین ترس‌هایش، زنده‌به‌گوری، موبه‌مو پیش چشمش جان می‌گیرد. و این هنر قلم زولاست که برترین نویسنده‌ی فرانسوی‌زبان قرن نوزدهم بود.

داستان دوم: سروان بورْل
قمارباز زن‌باره‌ای در خدمت نظام به درجه‌ی سروانی می‌رسد. او دختر و مادری پیر دارد که تنها امیدشان سروان است. مردی لاقید و اوباش که همه‌ی درآمدش پای خوش‌گذرانی می‌رود. مافوق سروان سرگردی پیر است که دوستی دیرپایی با خانواده‌ی سروان بورْل دارد، هرچه سرگرد دلواپس حال مادر و دختر بورْل است، خودش در عوالم عیش سیر می‌کند. کار سروان به‌جایی می‌رسد که برای خرج عیاشی دست به اختلاس می‌زند. کشش دراماتیک غریبی در پایان این داستان رخ می‌دهد؛ زمانی که سرگرد دختر کوچک بورْل را دست‌در‌دست مادربزرگش می‌بیند.

داستان سوم: چگونه می‌میریم
روایت از رابطه‌ی سرد کنت و کنتسی شروع می‌شود که سال‌ها به‌دوراز عوالم یکدیگر سر به زندگی خود دارند و جز در مراسمی خاص سروسراغی از هم نمی‌گیرند. کنت درگیر بیماری خطرناکی است و به‌زودی خواهد مرد (داستان مرگ است دیگر.) مرگ دل کنتس را به رحم می‌آورد و پیوسته سراغ کنت را می‌گیرد. داستان از ترحم شروع می‌شود، هرچند دورافتادگی کنت و کنتس همان‌طور می‌ماند. کنتس مدام تصور غارت‌شدن دارد و فرزندانی که احتمالا چشم طمع به دارایی پدر دارند.

داستان چهارم: سیل
خانواده‌ای خوشبخت که سعادت از زبان پدربزرگشان روایت می‌شود، از غروب تا طلوع به نگون‌بختانی بدل می‌شوند که سیل و فقط سیل می‌تواند این‌همه سعادت را بروبد و به هوا دهد. سیل می‌آید. سیلی عجیب که همه‌ی خانواده‌ی پیرمرد را به چشم‌بر‌هم‌زدنی به دست مرگ می‌سپارد. مرگ تک‌تک آن‌ها از زبان پیرمرد وحشتناک است؛ می‌گوید که کجا و چطور سیل کس‌وکارش را می‌گیرد و تن بی‌جانشان را هم پس نمی‌فرستد.

داستان پنجم: آنژین
خانه‌ای متروک و شبح‌زده‌. یکی از آدم‌های قصه‌ی خانه را روایت می‌کند. خانه از پس این قصه‌ها فروش نمی‌رود. راوی کنجکاو می‌شود سر از کار خانه دربیاورد و روایت دیگری از خانه می‌شوند. اما روزی ‌از سر گذری اتفاقی می‌بیند خانه ساکنان جدید پیدا کرده و پی‌جوی داستان می‌شود و ساکن خانه روایتی دیگر می‌گوید.

کتاب مرگ الیویه بکای و داستان های دیگر

امیل زولا
امیل زولا، زاده ی ۲ آوریل ۱۸۴۰ و درگذشته ی ۲۹ سپتامبر ۱۹۰۲، رمان نویس، نمایشنامه نویس و روزنامه نگاری فرانسوی بود. او مهم ترین نماینده ی مکتب ادبی ناتورالیسم و عاملی مهم در گسترش تئاتر ناتورالیستی بود. زولا نویسندگی را در سبک عاشقانه آغاز کرد. او قبل از دستیابی به موفقیت به عنوان نویسنده، به عنوان کارمند در یک شرکت حمل و نقل کار می کرد و پس از مدتی در بخش فروش یک نهاد انتشاراتی مشغول به کار شد. زولا همچنین برای روزنامه های سیاسی مطلب می نوشت. او در سال ۱۸۶۷ و هنگامی که در کار روزنامه نگاری فع...
قسمت هایی از کتاب مرگ الیویه بکای و داستان های دیگر (لذت متن)
همه را می شنیدم، اما صداهای ضعیف شده گویی از جایی بسیار دور می آمدند. فقط چشم چپم هنوز نوری محو می دید، نوری مایل به سفید که در آن اشیاء با هم ادغام می شدند؛ چشم راستم به کلی فلج شده بود. تمام بدنم سست شده بود، گویی صاعقه ای نابودم کرده باشد. اراده ام از بین رفته بود، هیچ کدام از تاروپودهای تنم به فرمانم عمل نمی کردند. و در این نیستی، بالای اندام بی جانم، فقط اندیشه باقی مانده بود، کند و کاهل، اما با وضوحی کامل.

زن مرده است که با خست و وحشتش از ربوده شدن اموالش در وجودشان بیدار می شود. وقتی پول مرگ را به زهر خود می آلاید، حاصلی جز خشم ندارد. مردم روی تابوت ها با هم می جنگند.

دوست عزیز، بی شک شما اطلاع نداشتید که من یکی از خویشاوندان همسر دوم آقای ژ… هستم. زن بینوا! او را به قتل آن بچه متهم کرده اند که او هم به اندازه ی پدر طفل دوستش داشت و برایش سوگواری کرد! چون تنها چیزی که حقیقت دارد این است که بله، طفل بیچاره همین جا مرد، البته نه به دست خودش، پناه برخدا، بلکه از تبی ناگهانی، چنان صاعقه وار که والدینش از این خانه نفرت پیدا کردند و دیگر حاضر نشدند به اینجا برگردند. به همین دلیل تا وقتی که زنده بودند اینجا متروکه باقی ماند. پس از مرگشان برگزاری دادگاه های مکرر مانع فروشش شد. من دوستش داشتم و سال ها مترصد بودم و به شما اطمینان می دهم که ما هنوز هیچ شبحی در آن ندیده ایم.

بارها درطول شب از جا پریده بودم، بی آنکه بدانم وزش کدام باد خوابم را آشفته کرده بود، دست هایم را نومیدانه در هم گره می کردم و من من کنان می گفتم: « خدایا! خدایا! باید مرد!» تشویشی سینه ام را می فشرد، در منگی بیداری، ضرورت مرگ دهشتناک تر به نظرم می رسید. به سختی دوباره به خواب می رفتم، خواب از بس شبیه مرگ بود نگرانم می کرد. اگر تا ابد می خوابیدم چه؟ اگر چشم هایم را می بستم و دیگر بازشان نمی کردم چه؟