1. خانه
  2. /
  3. بلاگ
  4. /
  5. رمان «مسیری باریک به ژرفای شمال»: پلی به ناکجا

رمان «مسیری باریک به ژرفای شمال»: پلی به ناکجا

The Narrow Road to the Deep North

«فلاناگان» در این رمان، چیزی ژرف‌تر از دقت و صحت تاریخی را در ذهن دارد، چیزی حتی ژرف‌تر از داستان تکان‌دهنده‌ی زندگیِ زندانیان در «راه‌آهن مرگ».

نام ششمین رمان «ریچارد فلاناگان»، کتاب «مسیری باریک به ژرفای شمال»، از یک اثر ژاپنی کلاسیک متعلق به قرن هفدهم برگرفته شده است: کتابی کوتاه از شاعری برجسته به نام «باشو» که در شرح خود از سفری طولانی با پای پیاده، روایتی سفرنامه‌مانند را با قالب «هایکو» ترکیب می کند.




«باشو» از طریق مسیری کوهستانی با زیبایی و شکوهی خیره‌کننده، از توکیو امروزی به سمت شمال رفت. او در این سفر، تنهاییِ عمیقی را از سر گذراند و انگار از روی اجبار و ناچاری به این مسیر قدم گذاشت، بدون هیچ هدف یا مقصدی مشخص. «باشو» به طی کردن مسیر ادامه می دهد، چون چاره‌ای جز این ندارد، و با خواندن اثر ماندگار او، کلیشه‌ای قدیمی دوباره به ذهن می آید: زندگی، یک سفر است. اما این که آیا این سفر معنایی دارد، آیا هدفی پشت این قدم برداشتن هاست، سوالی کاملا متفاوت به نظر می رسد. 


حدود سال های 1915 یا 1916 بود؛ یک یا دوساله... سایه ها به شکل بازویی سیاه‌رنگ، روی چراغ فانوس نفتی چرب، می خزیدند و بالا می رفتند. «جکی مگوآیر» در آشپزخانه‌ی کوچک و تاریک خانه‌ی خانواده‌ی «اونز» نشسته بود و گریه می کرد. «دوریگو» فکر می کرد که فقط بچه ها گریه می کنند. «جکی مگوآیر»، مردی میانسال بود، چهل ساله یا شاید هم بیشتر. مرتب با دست، اشک هایش را پاک می کرد، شاید هم با انگشتانش. «دوریگو اونز» یادش آمد؛ آن روز «جکی» گریه می کرد. صدای خرد شدن چیزی را شنید. صدایی شبیه به پاهای خرگوش که در تله افتاده و پاهایش را به زمین می کوبد. آن زمان نُه سالش بود.—از کتاب «مسیری باریک به ژرفای شمال» اثر «ریچارد فلاناگان»




در داستان این رمان با «دوریگو اِوِنز» آشنا می شویم: پزشکی جوان که در ابتدا مشغول سفر در مسیری متفاوت به نظر می رسد. «مسیر باریکِ» این شخصیت، یک خط راه‌آهن است، اما او نیز از روی اجبار و ناچاری در این مسیر قرار گرفته—اجبار از طرف ارتش ژاپن. «دوریگو» یک اسیر جنگی است، در میان بیش از نُه هزار استرالیایی دیگری که در سال 1943، مجبور به ساختنِ مسیری معروف به «راه‌آهن مرگ» شدند. این راه‌آهن که از میان جنگل های برمه و تایلند می گذشت، حدود صدهزار نفر از اسیران نیروهای «متفقین» را به کام مرگ فرستاد.

پدر «فلاناگان» جزو بازماندگان این کار اجباری بود، اما داستانی که در این رمان مهم و جذاب روایت می شود، شباهت های اندکی با داستانی دارد که رمان‌نویس فرانسوی، «پی‌یر بول»، در اوایل دهه‌ی 1950 میلادی در کتاب «پل رودخانه کوای» به مخاطبین ارائه کرد. هم کتاب «بول» و هم فیلم اقتباسیِ این اثر که جایزه‌ی «اسکار» را نیز از آن خود کرد، به خاطر نادرستیِ داستان خود از نظر تاریخی، به چالش کشیده شده‌اند. با این حال «فلاناگان» در رمان «مسیری باریک به ژرفای شمال» چیزی ژرف‌تر از دقت و صحت تاریخی را در ذهن دارد، چیزی حتی ژرف‌تر از داستان تکان‌دهنده‌ی زندگیِ زندانیان در «راه‌آهن مرگ».

«دوریگو اِوِنز» که مانند خود «فلاناگان» در «تاسمانی» به دنیا آمده است، با بورس تحصیلی به دانشکده‌ی پزشکی می رود و با آغاز جنگ جهانی دوم، به ارتش می پیوندد. یگان او در منطقه‌ی «جاوا» تسلیم نیروهای ژاپنی می شود. این شخصیت در استرالیای پس از جنگ، به خاطر تلاش هایش در اردوگاهِ اسیران جنگی، به شهرت می رسد. او اما از شهرت خود متنفر است: از «فضیلت های اخلاقی» به شکل کلی، و از «فضیلت های» خود به شکل خاص، از این که تمام زندگی‌اش به همان چند ماهِ پر از رنج و تاریکی در اردوگاه خلاصه شده است.

«فلاناگان» با خلق کاراکتری که هم آشنا به نظر می رسد و هم مرموز، کاری بسیار سخت را به انجام رسانده است. «دوریگو» در زندگی طولانی‌اش پس از جنگ، لحظات قهرمانانه‌ی خود را به گونه‌ای به خاطر می آورد که انگار آن کارها توسط شخصی دیگر رقم خورده‌اند. او وظیفه‌ی خود را به شکل کامل انجام می دهد اما از آن جدا باقی می ماند، و به عنوان همسر و پدر نیز، اغلب حضوری نه‌چندان گرم و صمیمی دارد. 


شبی که «تام» به خانه آمد، درباره‌ی جنگ حرفی نزد، از آسمان، تانک، انفجار و سنگرها چیزی نگفت. اصلا حرف نزد. یک مرد در زندگی‌اش همیشه، احساسات یکسانی ندارد. گاهی اصلا هیچ احساسی ندارد. آن شب، فقط به شعله های آتش خیره شده بود. آدم خوشحال، گذشته‌ای ندارد، در حالی که آدم ناراحت، چیز دیگری ندارد. وقتی «دوریگو اونز» بزرگ شد، نمی دانست اگر خودش چنین شرایطی داشت یا چنین جمله‌ای را قبلا خوانده بود، آیا آن را درک می کرد یا نه. آیا تغییری در شرایط می داد، آن را به هم می ریخت یا سخت در هم می شکست یا نه. هر وقت از مادرش می پرسید که چرا دنیا این‌طور یا آن‌طور است، مادرش در پاسخ می گفت: «صخره تبدیل به شن میشه. شن تبدیل به گِل و لای، و گل و لای دوباره تبدیل به صخره. این خاصیت دنیاست. همه چیز دائم در حال تغییره.» می گفت: «دنیا همینه، پسرم!»—از کتاب «مسیری باریک به ژرفای شمال» اثر «ریچارد فلاناگان»




«فلاناگان» در این رمان، خود را به جنگ محدود نمی کند. کتاب «مسیری باریک به ژرفای شمال» که در فهرست «برترین آثار داستانی دهه 2010 به انتخاب نیویورک تایمز» قرار دارد، شاید شبیه به نوعی زندگی‌نامه به نظر برسد، اما مسیر پیشروی روایت در آن، به هیچ وجه خطی نیست و «فلاناگان» بارها در زندگی «دوریگو»، به گذشته و آینده جهش می کند: اردوگاه اسیران جنگی، دوران کودکی او، رابطه‌ای عاشقانه قبل از جنگ، و سپس، نیم قرن بعد. تنها در صفحات پایانی کتاب است که لحظه‌ای را می توانیم درک کنیم که در آن، زندگی «دوریگو» به شکلی جبران‌ناپذیر لطمه خورد، و فقط در همان موقع است که دلایل واقعی آسیب های روحی این شخصیت را درمی یابیم.

«فلاناگان» این جهش ها در زمان و زاویه‌ی دید را با مهارتی خارق‌العاده به انجام می رساند. این جابه‌جایی ها هیچ وقت بیش از اندازه گیج‌کننده نمی شوند اما نیازمند توجه کامل مخاطبین هستند، به شیوه‌ای که یادآور آثار «جوزف کنراد» است. می توان حدس زد که این رمان شگفت‌انگیز هنگام بازخوانی، حتی پیچیده‌تر، جذاب‌تر، و هنرمندانه‌تر از پیش جلوه خواهد کرد. 

آیا زندانبانان در این اردوگاه جهنمی، افرادی شرور و اهریمنی هستند؟ برخی از آن ها بله، اما برخی دیگر فقط کارهای شرورانه و اهریمنی انجام می دهند. با این حال، «فلاناگان» به انجام کاری ساده همچون بخشیدنِ وجوه انسانی به دشمنان، علاقه‌ای ندارد. آن ها نیز صرفا مهره‌ای در سازوکارهای غیرشخصیِ تاریخ هستند، اسیر در چرخه‌ای که تنها یک راه خروج از آن وجود دارد.

«فلاناگان» پیش از این اثر، بیش از هر چیز به خاطر رمانش در سال 2001، «کتاب ماهیانِ گولد»، شناخته می شد: اثری غیرمعمول درباره‌ی تاریخ استرالیا که انگار ترکیبی از کتاب «تریسترام شندی» اثر «لارنس استرن» و کتاب «موبی دیک» اثر «هرمان ملویل» است. نثر «فلاناگان» در رمان «مسیری باریک به ژرفای شمال» در مقایسه با این اثر، موجزتر و محدودتر به نظر می رسد اما همچنان قدرتی افسونگرانه در آن به چشم می خورد. 


بوی گیاه اکالیپتوس، نور آبی و پررنگ آسمان نیمروزی، آن‌قدر تند و تیز بود که مجبور شد با چشم های نیمه‌باز نگاه کند. با گرمای آفتاب که روی پوستش احساس می کرد، در آستانه‌ی ورود به دنیایی جدید قرار داشت، در حالی که هنوز دنیای قدیمی‌اش را از دست نداده بود. اما حس لذت‌بخشِ با دیگران بودن، برایش غریب بود. شنید یکی فریاد زد: «شوت کن دیگه! شوت کن توپ لعنتی رو تا زنگ نخورده، وقت تموم شد بجنب...!» «دوریگو» فهمید، باید سفر می کرد و به این مدرسه می آمد تا بتواند به سمت خورشید پرواز کند؛ چون پس از آن، زندگی‌اش تغییر می کرد. هیچ چیز به این اندازه برایش واقعی نبود. زندگی قبلا برایش چنین مفهومی نداشت.—از کتاب «مسیری باریک به ژرفای شمال» اثر «ریچارد فلاناگان»




«باشو» زمانی نوشت که «روزها و ماه ها، مسافرینِ ابدیت هستند»، و رمان «فلاناگان»، درست مانند کتاب شاعر ژاپنی افسانه‌ای، ما را به اعماق این سفر می برد. این «مسیر باریک به ژرفای شمال»، هم بی‌رحم است و هم پراحساس—تناقضی که باعث می شود این داستان را تا مدت ها از یاد نبریم.






مقالات مرتبط با "رمان «مسیری باریک به ژرفای شمال»: پلی به ناکجا"
بررسی کتاب «یاران حلقه» اثر «جی. آر. آر. تالکین»
بررسی کتاب «یاران حلقه» اثر «جی. آر. آر. تالکین»

«تالکین» با کاوش در معنا و نقش «قهرمان»، سرنوشت جهان را در دستان کاراکترهایی قرار می دهد که در نگاه اول، جنبه های قهرمانانه‌ی زیادی در آن ها به چشم نمی خورد.

کتاب «حال و هوای عجیب در توکیو»: امیدواری با عشق
کتاب «حال و هوای عجیب در توکیو»: امیدواری با عشق

نیروی محرکه‌ی داستان، عشقی تدریجی است که میان «سوکیکو» و «سنسه» شکل می گیرد.

نکاتی از کتاب «هملت» اثر «ویلیام شکسپیر»
نکاتی از کتاب «هملت» اثر «ویلیام شکسپیر»

«هملت» در طول تاریخ به خاطر توجه به ابهام در اخلاقیات، هستی‌گرایی ژرف، و کاوش چندوجهی در مفهوم «ظاهر درمقابل واقعیت» مورد تحسین قرار گرفته است.

کتاب «عطش مبارزه»: پادآرمان‌شهر در سقوط آزاد
کتاب «عطش مبارزه»: پادآرمان‌شهر در سقوط آزاد

رقابت هایی به نام «بازی های گرسنگی»، هر سال، نظم شکننده‌ی زندگی «کتنیس» را به هم می زند.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "رمان «مسیری باریک به ژرفای شمال»: پلی به ناکجا" ثبت می‌کند