کتاب قصه های من و ننه آغا

My Stories and Nana Agha
کد کتاب : 11107
شابک : 9786008460343
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 176
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2017
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 11
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب قصه های من و ننه آغا اثر مظفر سالاری

کتابی فوق‌العاده خواندنی به نام "قصه های من و ننه آغا"، به خوبی دنیای خانه و محیط جذاب یزد را به خواننده نمایان می‌کند. در این کتاب، نویسنده خاطرات و خواهر برادری خود از دوران کودکی و نوجوانی خود را به تصویر می‌کشد. او با زبانی زیبا و شیوا، تصاویری زنده از زندگی خانوادگی، آداب و رسوم، و همچنین زندگی اجتماعی در یزد ارائه می‌دهد.

در این داستان، خواننده با سالار، پسر نوجوان و پرانرژی، زندگی کرده و تجربیات مختلفی را در ارتباط با او به اشتراک می‌گذارد. این تضاد در شخصیت‌ها، باعث تولید ماجراهای دل‌انگیزی می‌شود که خواننده را به خود جذب می‌کند. سبک نوشتاری نویسنده، زیبا و دلپذیر است و توانایی او در ترسیم شخصیت‌ها و محیط‌های مختلف را نشان می‌دهد.

اگر به دنبال یک کتاب مشوق و جذاب برای نوجوانان هستید که به زیبایی‌های زندگی در یزد و ماجراهای دل‌انگیز سالار پی خواهید برد، این کتاب یک گزینه عالی است. نویسنده با سابقه‌ی درخشان خود در حوزه‌ی کودکان و نوجوانان، مطمئنا خواننده را به سادگی جذب خواهد کرد.

کتاب قصه های من و ننه آغا

مظفر سالاری
مظفر سالاری متولد سال ۱۳۴۱ در یزد است، شهر بادگیرها، شهری که در شب­‌های پرستاره‌اش هر ستاره قصه‌ای می‌شود قصه‌ای به شیرینی شیرینی‌های معروف یزد. خودش می‌­گوید از دوم دبستان که با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آشنا شد عشق به ادبیات هم دروجودش روشن شد و باعث شد دوست داشته باشد روزی بنویسد اما بعد از این‌که دیپلم گرفت و وارد حوزه­‌ی علمیه شد همکاریش با نشریات کودک و نوجوان جدی‌تر شد. وقتی به قم رفت به کتاب‌خانه‌­ی ب...
قسمت هایی از کتاب قصه های من و ننه آغا (لذت متن)
ناگهان بچه ها به اشاره ی حمید جستند و دست هایم را گرفتند و تا ننه آغا بخواهد از جایش بجنبد، مرابا خودشان بردند. از پیچ کوچه که گذشتیم، صدای ننه آغا به گوش رسید: «ولش کنین! کلانتری که بچه بازی نیست.» خدا می داند چه قدر ترسیده بودم! حمید جلوجلو می رفت و نزدیک به ده تا از دوستان و هم بازی هایم جوری دست هایم را گرفته بودند و جلو می راندند که هیچ مقاومتی نمی توانستم بکنم. حال محکومین به اعدام را داشتم. نمی دانستم بعد از در ورودی کلانتری چه خبر است و با کسی که به کلانتری می برند چه می کنند. توی تصورم، کلانتری جای تاریکی بود پر از اتاق های ترسناک و میله های زندان…