کتاب ساحره

Le bûcher
کد کتاب : 113782
مترجم :
شابک : ‏‫‭978-6004901468‬‬
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 479
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2014
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 19 اردیبهشت

معرفی کتاب ساحره اثر گئورگ دراگمان

داستان رمان ساحره در مورد دختری است که در مدرسه شبانه‌روزی زندگی می‌کند و گمان می‌کند هیچ خویشاوندی ندارد، ولی روزی پیرزنی مرموز نزد او می‌آید و ادعا می‌کند مادربزرگ اوست. این پیرزن توانایی‌های عجیبی دارد و کارهایی نامعمول از او سر می‌زند. این دختر شاهد سرنگونی دیکتاتور کشورش و شادی مردم بوده، ولی گویی پس از این آزادی نیز هنوز باید در بند پیامدهای آن حکومت باشد. او باید در خانه پیرزن زندگی کند که به دوران گذشته متعلق و کارهایش از نظر دختر عجیب است.
گئورگ دراگمان داستان را از زاویه دید دختر روایت می‌کند و سیر افکار و درونیات او به تفصیل بررسی می‌گردد و مخاطب به طور ژرف با احساسات و انگیزه‌های او آشنا می‌شود. در قسمت‌های زیادی تأکید نویسنده بر روی این شخصیت و تأثیر رویدادها بر اوست. تشویش و اضطراب دختر در روایتش از داستان نیز منعکس است و پرش‌های زمانی زیادی در داستان روی می‌دهد و گذشته و حال در هم تنیده می‌شوند.
نویسنده‌ی کتاب ساحره که در رومانی به دنیا آمده است، در نوجوانی مجبور به مهاجرت به مجارستان می‌شود تا بتواند در فضایی آزادتر زیست کند، اما این کشور آزاد نیز هنوز آن چیزی نبود که نویسنده در خیال داشت و اعتراض‌هایی در این زمینه انجام می‌داد.

کتاب ساحره

گئورگ دراگمان
گیورگی دراگومان (متولد 10 سپتامبر 1973) نویسنده و مترجم ادبی مجارستانی است. شناخته شده ترین اثر او، شاه سفید (2005) حداقل به 28 زبان ترجمه شده است.او در Târgu Mureş (Marosvásárhely) ترانسیلوانیا، رومانی به دنیا آمد. در سال 1988 خانواده او به مجارستان نقل مکان کردند. او دبیرستان را در شهر شومبتلی در غرب مجارستان گذراند و سپس در بوداپست به کالج رفت و مدرک زبان انگلیسی و فلسفه گرفت. او برای نوشته هایش جوایز ادبی مختلفی از جمله جایزه سندور برودی (2003) دریافت کرده است.اولین رم...
قسمت هایی از کتاب ساحره (لذت متن)
بعد صندلی ای را تا دیوار کشید و روی آن پرید، تصویر عظیم سه برابر بزرگ تر از معمول رفیقْ ژنرال را از دیوار سالن افتخار کند و به زمین پرت کرد. دوباره می بینم که شیشه می شکند و معلم روی تصویر رفیقْ ژنرال تف می اندازد و همان طور که فریاد می زند «تمام شد، تمام شد، دیگر هرگز وجود ندارد»، آن را از قابش بیرون می کشد.

هرگز چنین ساعت مچی ای ندیده ام، عقربه ثانیه شمار مثل عقربه ساعت دیواری بزرگ نمی پرد، بی وقفه می چرخد، مثل تار مو ظریف است و دور می زند و دور می زند نگاهش می کنم، نمی توانم چشم ازش بردارم، می چرخد و می چرخد مثل آب که توی روشویی می چرخد مثل تار مویی ریخته که گرداب آن را پایین می کشد پایین تر و پایین تر. نگاهش می کنم، نمی توانم چشم ازش بردارم دقیقا همین طور است، می چرخد و می چرخد روشویی پر آب است، با آب سرد آن را پر کرده ام تا صورتم را بشویم و جلوی گریه ام را بگیرم؛ رفیق پلیس وقتی بالاخره رهایم کرد گفت بروم صورتم را بشویم. زن مهربانی بود، حتی بازویم را نوازش کرد اما من می خواستم بزنمش، دلم می خواست بهش لگد بزنم و گازش بگیرم می خواستم برود، راه بیفتد به همان جایی که از آنجا آمده بود برگردد.