کتاب بی بازگشت

Irretrievable
کد کتاب : 12469
مترجم :
شابک : 978-600-253-391-3
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 352
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1892
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 11
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

تئودور فونتانه از برجسته ترین نویسندگان ادبیات آلمان در قرن نوزدهم

معرفی کتاب بی بازگشت اثر تئودور فونتانه

کتاب بی بازگشت، رمانی نوشته ی تئودور فونتانه است که اولین بار در سال 1892 انتشار یافت. قطب های مخالف یکدیگر را جذب می کنند، و هلومت هولک و کریستین آرن نمی توانستند بیشتر از این از هم متفاوت باشند. آن ها در خانه ای بزرگ، زیبا و مشرف به دریا اقامت دارند و 23 سال است که با خوشحالی در کنار هم زندگی می کنند—اما اخیرا تنش هایی مشخص در میان آن ها شکل گرفته است: شوخی هایی نا به جا، برنامه های به تعویق افتاده و مسائل دیگر. داستان این رمان جاودان که زندگی روزمره را در مرکز توجه خود قرار داده، به موضوعی اساسی می پردازد: چگونه یک زوج ممکن است به تدریج از هم دور شوند و یک روز بفهمند در وضعیتی قرار دارند که به هیچ وجه دلخواهشان نیست اما راه بازگشتی نیز از آن وجود ندارد.

کتاب بی بازگشت

تئودور فونتانه
تئودور فونتانه، زاده ی ۳۰ دسامبر ۱۸۱۹ و درگذشته ی ۲۰ سپتامبر ۱۸۹۸، نویسنده و شاعری آلمانی بود. فونتانه تحصیلات خود در هنرستان را در نویروپین و بعدها در شهر برلین ادامه داد. او در سال ۱۸۳۵ با امیلی روانت کومر، همسر آینده اش، ملاقات کرد. فونتانه در سال ۱۸۳۶ هنرستان را رها کرد و به فراگیری علم داروسازی مشغول شد. او نخستین داستان کوتاهش را در سال ۱۸۳۹ نگاشت و در سال ۱۸۳۹ شغلی در همان رشته ی داروشناسی برای خود پیدا کرد. فونتانه سال ها بعد در ۳۰ سپتامبر سال ۱۸۴۹ تصمیم گرفت حرفه ی پزشکی را رها و خود...
نکوداشت های کتاب بی بازگشت
A nuanced, affectionate, enormously sophisticated story.
داستانی پرظرافت، مشفقانه و فوق العاده خردمندانه.
Amazon Amazon

One of the finest literary autopsies of a foundering relationship.
یکی از برترین کالبدشکافی های ادبی درباره ی رابطه ای در حال فروپاشی.
The New Yorker

A profoundly humane reckoning with the blindness of love.
پرداختی عمیقا انسانی به کور بودن عشق.
Barnes & Noble

قسمت هایی از کتاب بی بازگشت (لذت متن)
از پله ها که بالا آمد، ابا جلوی در باز اتاق خود ایستاده بود و شمع ها همچنان می سوختند. هولک شک داشت که آیا ابا صبر کرده بود همه ی مهمان ها بروند یا این که منتظر بازگشت او بود. ابا شب بخیر گفت و با حالتی تمسخرآمیز اندکی خم شد که به نظر نشان می داد در حال برگشتن به اتاقش است. اما هولک دستش را گرفت و گفت: «نه ابا، نباید اینطوری بری. باید به من گوش بدی.» و وقتی داشت دنبالش درون اتاق می رفت، با چشمانی سرشار از آشفتگی احساس، به او می نگریست.

و خندید. اما خنده اش فقط بر سردرگمی های هولک افزود، که گاهی از این اتفاق لذت هم می برد، سپس با اندکی ترحم گفت: «هلموت، تو واقعا از آلمانی ها آلمانی تری... فتح تروآ ده سال طول کشید. به نظر می آد ایده ی تو هم همین باشه...»