رمان درباره مردی است که از پشت کرکره رفتار همسر و دوستش را در یک کشتزار می بیند و آن ها را توصیف می کند. راوی قصه، همچون دوربین فیلمبرداری بعد از ارائه نمایی از یک ساختمان حرکات شخصیتی به نام «آ» را که وارد اتاق می شود، تعقیب می کند: «اکنون «آ» از در داخلی که به راهرو میانی باز می شود وارد اتاق شده است. به پنجره که چهارطاق است نگاه نمی کند که اگر نگاه می کرد می توانست از دم در این گوشه ایوان را ببیند. اینک برگشته است به طرف در تا آن را ببندد.
هنوز هم همان پیراهن یخه بسته بسیار چسبانی را پوشیده است که سر ناهار به تن داشت. کریستیان باز هم به او یادآوری کرده بود که لباس اگر کمتر تنگ باشد برای تحمل گرما بهتر است. اما «آ» فقط لبخند زده بود: از گرما عذابی نمی کشید، هوای بسیار گرم تر از این را هم -مثلا در افریقا- دیده بوده و همیشه در آن هوا تندرست مانده بوده است. از سرما هم نمی ترسید. هرجا باشد به همان راحتی سر خواهد کرد...»