کتاب خانواده ی مصنوعی

Selected Stories
و چند داستان دیگر
کد کتاب : 14737
مترجم :
شابک : 978-9644485701
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 236
سال انتشار شمسی : 1401
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت

معرفی کتاب خانواده ی مصنوعی اثر مجموعه ی نویسندگان

خانواده ی مصنوعی مجموعه داستانی است از نویسندگان شناخته شده و چند نویسنده ی نسبتا گمنام برای خوانندگان ایرانی، که مژده دقیقی از هر کدام یک اثر انتخاب و ترجمه کرده است. این مجموعه داستان نقطه ی مشترکی با هم ندارند چه در مضمون و چه در فرم. ویژگیی که می تواند بر جذابیت اثر بیفزاید عاملی که می تواند تجربه ی متنوعی را برای خوانندگان رقم بزند. نام کتاب از داستانی به همین نام نوشته ی آن تایلر انتخاب شده است. در ابتدای هر داستان شرح مختصری از زندگی و دیگر آثار هر نویسنده قرار داده شده است. در این کتاب داستان هایی از: آن تایلر،مارگارت اتوود ،آیزاک باشویس سینگر ،اورحان پاموک ،جان لوور ،استیون کینگ ،آلیس مونرو ،آنیتا راو بادامی و هاروکی موراکامی آمده است. مژده دقیقی درباره ی کتاب گفته است «این کتاب شامل داستان هایی است که اغلب آنها را پیش از این به صورت پراکنده ترجمه کرده بودم و برخی از آنها در نشریات هم به چاپ رسیده اند. نویسندگان این آثار از کشورهای مختلف جهان هستند که در دوره معاصر زندگی می کنند و الزاما هم انگلیسی زبان نیستند».

کتاب خانواده ی مصنوعی

دسته بندی های کتاب خانواده ی مصنوعی
قسمت هایی از کتاب خانواده ی مصنوعی (لذت متن)
شش سالم بود که مادرم فوت وفن قدرت پنهان را یادم داد. تدبیری بود برای پیروزشدن در بحث ها، جلب احترام دیگران، و در نهایت برنده شدن در بازی شطرنج، گواینکه آن موقع هیچ کدام ما از این موضوع خبر نداشتیم. با صدای بلند گریه می کردم و دست مادرم را گرفته بودم و او را به سوی مغازه ای می کشیدم که آلوی شور می فروخت. مادرم دعوایم کرد: « زبانت گاز بگیر. » به خانه که رسیدیم، گفت: « آدم عاقل آن کسی بود که مخالف باد نرفت. در چینی ما می گفت، از جنوب بیا، با باد برو بوم! شمال دنبالت آمد. تندترین باد دیده نشد. » هفته بعد که وارد مغازه آب نبات های ممنوع شدیم، زبانم را گاز گرفتم. خرید مادرم که تمام شد، آرام کیسه کوچکی آلو از قفسه برداشت و با بقیه جنس ها روی پیشخوان گذاشت.

پرسیدم: « مامان، شکنجه چینی چیه؟ » مادرم سرش را تکان داد. سنجاق سری میان لب هایش بود. کف دستش را خیس کرد و روی موهای بالای گوشم کشید، آن وقت سنجاق را چنان محکم توی موهایم فرو کرد که پوست سرم را خراشید. پرسید: « این کلمه را کی گفت؟ » لحنش هیچ نشان نمی داد که از شیطنت من خبر داشته باشد. شانه بالا انداختم و گفتم: « یکی از پسرهای کلاسمون گفت چینی ها شکنجه چینی می کنن. »

مادرم با خونسردی گفت: « چینی ها خیلی کارها کرد. چینی ها تجارت کرد، طبابت کرد، نقاشی کرد. مثل امریکایی ها تنبل نبود. ما شکنجه کرد. بهترین شکنجه. »