کتاب ظهور و سقوط دوچه موسولینی

Mussolini
کد کتاب : 15393
مترجم :
شابک : 978-6004051200
قطع : وزیری
تعداد صفحه : 480
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1962
نوع جلد : زرکوب
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 27 آذر

معرفی کتاب ظهور و سقوط دوچه موسولینی اثر کریستوفر هیبرت

«کریستوفر هیبرت» در کتاب «ظهور و سقوط دوچه موسولینی» با بینش و سبک جذاب خود ، پیچیدگی ها و تناقض های خارق العاده ای را که مشخصه "بنیتو موسولینی" بود ، توضیح می دهد.

موسولینی یکشنبه بعد از ظهر سال 1883 در روستایی در مرکز ایتالیا متولد شد. یک شنبه بعد از ظهر در سال 1945 توسط گروهی منحرف از جریان اصلی و حزبی کمونیست در ساحل دریاچه کومو مورد اصابت گلوله قرار گرفت. در شصت و دو سالگی در میان آن بعد از ظهر سرنوشت ساز ، موسولینی یکی از دراماتیک ترین زندگی های تاریخ مدرن را گذراند. هیبرت رد موسولینی را ردیابی می کند و جزئیات ظریف ایدئولوژی فاشیستی وی را نشان می دهد. این کتاب میراث موسولینی را بررسی می کند و نشان می دهد که چرا او همچنان مورد احترام و اهانت مردم ایتالیا است.

موسولینی در مقایسه با هیتلر ، استالین ، چرچیل و غیره اغلب در تاریخ جنگ جهانی دوم نادیده گرفته می شود و هیبرت یک گزارش کاملا مکتوب ، از دیکتاتور ایتالیا و بنیانگذار فاشیسم به ما داده است. هیبرت شرح کاملی از زندگی موسولینی اما نه چندان طولانی را برای ما به ارمغان می آورد ، از دوران جوانی او تا تبدیل شدنش به سوسیالیستی پرشور تا دیکتاتوری قدرتمند. نویسنده به طرز حیرت انگیزی بی طرف است. امروزه به سختی می توان این بی طرفی را یافت.

کتاب ظهور و سقوط دوچه موسولینی

کریستوفر هیبرت
کریستوفر هیببرت (آرتور ریموند هیبرت) (5 مارس 1924 - 21 دسامبر 2008)، نویسنده، مورخ و زندگینامه انگلیسی بود.او را "مروارید زندگینامه" و "احتمالاً خواندنی ترین مورخ محبوب روزگار ما و بی تردید یکی از پرکارترین" ها نامیده اند (تایمز).هیببرت عضو انجمن ادبیات سلطنتی و نویسنده کتابهای بسیاری از جمله "داستان انگلیس" ، "دیزرائلی" ، "ادوارد هفتم" ، "جورج چهارم" ، "ظهور و سقوط خانه مدیچی" و "کاوالیرز" و "گرد" بود.
نکوداشت های کتاب ظهور و سقوط دوچه موسولینی
An excellent account...balanced and perceptive in outlook...well-written and entertaining.
یک کتاب عالی ... بی طرف و درکی از عمیق ... روان و سرگرم کننده.
Economist

[Hibbert] is a superbly skillful historical writer
[هیبرت] نویسنده تاریخی فوق العاده ماهری است
Spectator

An adroitly written evocation of a compelling but enigmatic personality, a man whose ambition, idealism and opportunism would not seem out of place on the political scene today.
تداعی مکتوبانه ای از یک شخصیت جذاب ، اما معمایی ، انسانی که جاه طلبی ، آرمان گرایی و فرصت طلبی او امروز در صحنه سیاسی از نظر دور مانده است.
Publishers Weekly on Disraeli

قسمت هایی از کتاب ظهور و سقوط دوچه موسولینی (لذت متن)
حدود ساعت ده ونیم شب ۹ مه ۱۹۳۶ غرشی ناگهانی، که یک روزنامه نگار آن را شبیه صدای فوران کوه آتشفشانی توصیف کرد، از جمعیتی حدود چهارصدهزار نفر که شانه به شانه هم در اطراف «کاخ ونیز» در رم ایستاده بودند به هوا برخاست. بنیتو موسولینی، معروف به دوچه، به سرعت به روی بالکن کاخ آمد و از آن بالا خموشانه به آن ها خیره شد. دست هایش را روی کفل هایش گذاشت، فک بسیار بزرگش را جلو داد، و پاهایش را از هم باز کرد. این ژست و حالتی بود که همه آن چهارصدهزار نفر کاملا با آن آشنا بودند. او پیراهن سیاه، یونیفرم خاکستری، و کلاه مشکی گرد مخصوص «میلیشیای فاشیست» را پوشیده بود. چند لحظه ای جلو پنجره های مشبکی که نور پروژکتورها بر آن ها افتاده بود ایستاد؛ ساکن و بی حرکت همچون نماد رژیمش ـتبر و دسته چوب های لیکتور که بر دیوار سنگی پشت سرش حجاری شده بود.

دستش را بالا برد. جمعیت ساکت شد. نه فقط در رم بلکه در سرتاسر ایتالیا میلیون ها نفر به صدای دوچه گوش می دادند و منتظر شنیدن صدایش بودند. در آن شب بهاری گرم، در زیر نور ماه که به طرز نامعمولی می درخشید و از همین رو فضای معنوی عجیبی پدید آورده بود، توده جمعیت هیجان زده، که با صدای ناقوس کلیساها و آژیرها به بیرون خانه هایشان فراخوانده شده بودند، به بلندگوهای کار گذاشته شده در میدان ها چشم دوخته بودند. سرانجام موسولینی با صدای گرم و پرطنین خود، که لیدی آکسفورد آن را یکی از زیباترین صداهایی وصف کرده که در طول عمرش شنیده بوده است، گفت: «پیراهن سیاه های انقلاب، مردان و زنان ایتالیایی در داخل و خارج کشور، گوش فرادهید: حادثه عظیمی به وقوع پیوسته است. سرنوشت حبشه امروز در چهاردهمین سال دوره فاشیستی رقم خورده است. هر گره ای با شمشیر براق ما قطع شده، و پیروزی حبشه ای ما در تاریخ کشورمان باقی خواهد ماند؛ یک پیروزی کامل و پاک، به پاکی لژیونرهایی که به خاک افتادند. ایتالیا حالا امپراتوری خودش را دارد...» کلمات پایانی دوچه در هیاهوی بی امان تشویق ها، در غریوهای شعار تکراری و هر دم اوج گیرنده «دوچه! دوچه! دوچه!»، و در جیغ های هیستریک زنان، در فریادهای ستایش و اعلام وفاداری تا دم مرگ، محو شد. و دوچه خموشانه پایین را نگاه می کرد، بی هیچ اعتنایی به تشویق ها، با دستان محکم چسبیده به دیواره سنگی بالکن، با صورت بزرگ بی حالتش در زیر نور درخشان نورافکن ها. یکی از سران رژیمش با دیدن چنین بی اعتنایی اولمپیایی واری گفت: «او مثل خداست.» همکارش در پاسخ گفت: «نه، نه مثل خدا، او خود خداست.» موسولینی در این زمان پنجاه ودو ساله بود. بیست وپنج سال پیش از این، در اکتبر ۱۹۱۱، موقعی که به جرم «تحریک مردم به اعتصاب و شورش» مشغول گذراندن دوره محکومیت خود در سلول شماره زندان فورلی بود، قلم به دست گرفت تا زندگینامه خود را بنویسد. او نوشت، «من در ۲۹ ژوئیه ۱۸۸۳ در وارنانو دی کوستا، ده کوچکی در نوک تپه ای مشرف به روستای دوویا در نزدیکی روستای پره داپیو، متولد شدم. من در ساعت دو بعدازظهر روز یکشنبه به دنیا آمدم... هشت روز قبل از تولدم خورشید وارد صورت فلکی برج اسد شده بود.»

پدرش آهنگر بود، و پسر همیشه به این موضوع افتخار می کرد. او دوست داشت بگوید: «من از میان توده مردم برخاسته ام. من مردم را می فهمم برای این که خودم یکی از آن ها هستم.» در ۱۹۳۵ تابلوی کوچکی بر دیوار خانه ای در مزرعه ای نزدیک پره داپیو نصب شد که به اطلاع رهگذران می رساند: «در این مزرعه اجداد موسولینی زندگی و کار می کردند.» اما در واقع آن ها دهقان نبودند، آن ها اعضای طبقه ای بودند که دوچه بعدها از آن بدش می آمد: خرده بورژوازی. پدربزرگ دوچه مالک مزرعه ای شده بود که پدر دوچه در آن متولد شد. او در «گارد ملی» ایتالیا با درجه ستوانی خدمت کرده بود. روزا، مادر دوچه، آموزگار مدرسه، زنی مذهبی، آرام و مهربان بود. موقعی که روزا درگذشت، ایل پنسییرو رومانیولو، روزنامه شهر فورلی، در باره اش نوشت، «همه این زن را به خاطر فضایلش و به خاطر عشق و خردمندی ای که در اجرای وظایف شرافتمندانه اش بروز داد عزیز و محترم می شمردند.» مادر دوچه فوق العاده صرفه جو و مقتصد بود، و باید هم که این گونه می بود، زیرا شوهرش آلساندرو گرچه در آهنگری مهارت داشت و صاحب یک ماشین خرمن کوبی بود، علاقه چندانی به کارش نداشت و اوقاتش را بیش تر صرف مباحث سیاسی می کرد تا کوبیدن چکش بر سندان. آلساندرو [پدر دوچه] هرگز به مدرسه نرفته بود، اما سواد خواندن و نوشتن داشت، کتابخوان بود و هوش سرشاری داشت. او برای انبوهی از مجلات سوسیالیستی و نیز روزنامه جمهوری خواه ایل پنسییرو رومانیولو مقاله و مطلب می نوشت، و بعدها پسرانش تعریف کردند که چگونه پدرشان ساعت های طولانی را صرف خواندن کتاب های سیاسی برای آن ها می کرد؛ کتاب هایی که آن ها هیچ از آن سر درنمی آوردند. اندیشه های سیاسی آلساندرو موسولینی، مثل اندیشه های سیاسی بسیاری از مردان اهل رومانیا ـمنطقه کوهستانی زیبایی در ایتالیا که مابین توسکانی و امیلیا واقع شده به شدت ریشه دار بود و در نهایت شور و شوق ابراز می شد. او در پره داپیو شاخه محلی «انترناسیونال» را تأسیس کرده و، مثل پدرش در سال های دور، به خاطر عقایدش به زندان افتاده بود. او به خاطر علاقه اش به بنیتو خوارز انقلابی مکزیکی و رهبر انقلاب خونین علیه امپراتور ماکسیمیلیان، و نیز به خاطر ارادتش به آمیلکاره جیپریانی آنارشیست رومانیایی، و آندرئا کوستا یکی از بنیانگذاران حزب سوسیالیست ایتالیا، اسم اولین پسرش را بنیتو آمیلکاره آندرئا گذاشت.