کتاب شرور

Vicious
تبهکاران (کتاب اول)
کد کتاب : 17015
مترجم :
شابک : 978-6001820885
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 400
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

نامزد جایزه بهترین کتاب فانتزی گودریدز سال 2013

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب شرور اثر ویکتوریا شواب

کتاب «شرور» رمانی نوشته ی «ویکتوریا شواب» است که نخستین بار در سال 2013 به چاپ رسید. «ویکتور» و «ایلای» در کالج هم‌اتاقی بودند—دو پسر نابغه و تنها که احساسی مشابه از بلندپروازی را در یکدیگر می دیدند. در سال ارشد آن ها، علاقه ای مشترک به یک پژوهش علمی، تجارب نزدیک به مرگ و رویدادهایی به ظاهر ماورایی باعث می شود آن ها موضوعی حیرت انگیز را کشف کنند: این که در شرایط مناسب، یک انسان می تواند توانایی ها و قدرت های خارق العاده و ابرانسانی به دست آورد. اما وقتی تئوری آن ها از مرحله ی نظری به مرحله ی آزمایش می رسد، اتفاقاتی رعب انگیز و غیر قابل بازگشت رقم می خورد. در جهان کتاب «انتقامجو»، به دست آوردن قدرت های ابرانسانی، لزوما به معنای تبدیل شدن به یک قهرمان نیست.

کتاب شرور

ویکتوریا شواب
ویکتوریا الیزابت (V. E.) شواب (زاده 7 ژوئیه 1987) یک نویسنده فانتزی آمریکایی است که به خاطر رمان سال 2013 Vicious، سریال سایه های جادوگری و برای داستانهای کودکان و نوجوانانش تحت عنوان ویکتوریا شواب که در سال 2013 منتشر شده است، مشهور است.
نکوداشت های کتاب شرور
A masterful tale of ambition, jealousy, and superpowers.
داستانی استادانه درباره ی بلندپروازی، حسادت و ابرقدرت ها.
Barnes & Noble

Schwab's tale of betrayal, self-hatred, and survival will resonate with superhero fans.
داستان «شواب» درباره ی خیانت، نفرت از خویشتن و بقا، با طرفداران ابرقهرمان ها ارتباط برقرار خواهد کرد.
Publishers Weekly Publishers Weekly

Utterly brilliant.
فوق العاده درخشان.
Booktopia

قسمت هایی از کتاب شرور (لذت متن)
نیم ساعت بعد «سیدنی» کاملا پشیمان، با لکه هایی از خون خشک شده با عجله از سردخانه بیرون آمد، ولی فرضیه اش ثابت شده بود. «سیدنی کلارک» می توانست مرده ها را زنده کند.

ملافه ای که «سیدنی» لمس کرد برای پوشاندن چیزی کشیده شده و آن چیز، یک جسد بود. و وقتی «سیدنی» با آن برخورد کرد، جسد ناگهان حرکت کرد. «سیدنی» به عقب پرید و دهان خود را گرفت تا فریاد نزند. در حالی که به دیوار بژ تکیه داده بود، نگاهی به پرستارهای داخل اتاق بیمار انداخت و نگاهی به جسد زیر ملافه روی برانکار. برای بار دوم تکان خورد.

پرستاری در لباس بژ ناخوشایندی پرسید: «اینجا چه کار می کنی؟» «سیدنی» نمی دانست چه بگوید، بنابراین فقط اشاره کرد. پرستار مچ دست او را گرفت و به انتهای راهرو برد. «سیدنی» سرانجام گفت: «نه. نگاه کن.» پرستار آهی کشید و نگاهی به ملافه انداخت که دوباره حرکت کرد. پرستار جیغ زد.