کتاب زیر نور جنایت

A Hot, Bright Light
کد کتاب : 18564
مترجم :
شابک : 978-6008967040
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 310
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب زیر نور جنایت اثر ویلیام زانزینگر

زیر نور جنایت اثر ویلیام زانزینگر آخرین قسمت از سه گانه شهری مربوط به شخصیت سن کلود است که در آن برای کشف راز گم شدن دختری عجیب استخدام می شود. جست وجوی این کارآگاه تلخ اندیش که مجبور است برای گذران زندگی، پرونده های ناخوشایند را بپذیرد، به تدریج به جاهای وحشتناک می کشد. او که در داستان «مرگ یک پیام آور» فساد سیستم اداری را نشانه رفته بود، در رمان «زیر نور جنایت» سلسله مراتب اشرافی و نقائص دستگاه پلیس را زیر ذره بین می گیرد.

کارآگاه در پایان داستان کتاب پیش رو، راز بزرگی را کشف می کند اما راز جنایتی که رخ می دهد، بی پاسخ می ماند. سن کلود که برای پیدا کردن آلیس دولورس استخدام شده، به این نتیجه می رسد که شاید این دختر عجیب و غریب که مدام نام و چهره عوض می کند، اصلا وجود نداشته باشد. مردی هم که قرار بوده در پیدا کردن آلیس به سن کلود کمک کند، ناپدید می شود و...

کتاب زیر نور جنایت

قسمت هایی از کتاب زیر نور جنایت (لذت متن)
در اتومبیل را باز کرد و هوای گرم عصر او را در خود فرو برد. مردها جلویش را نگرفتند. تا انتهای کادیز استریت رفت و به درون وال ورث رود پیچید. درد خفیفی در پیشانی اش حس می کرد و لب زیرینش کاملا خونین بود. این ها باعث نمی شد با کسانی که از کنارش می گذشتند زیاد تفاوت داشته باشد. چند لحظه بعد آن آستر از کنارش رد شد و به سرعت به سوی شمال و الفنت رفت. سن کلود دور زد، به خانه برگشت و صورتش را با حوله ای پاک کرد تا خون بالاخره بند آمد. بعد دوباره بیرون رفت، از وال ورث رود گذشت تا به لئون رسید که آن را در یکی از خیابان های فرعی مقابل پارک کرده بود. آن ها از حدود خود تجاوز کرده بودند و سن کلود این را می دانست. بارقه گناه و وحشت را در چشم های اوئنز دیده بود. کاملا مشخص بود از آنها خواسته شده چنین کاری انجام دهند؛ فرستاده شده بودند تا چیزی به دست آورند و از موضوع مهمی که وجود داشت، چیزی به او نگویند. فکر کرد چه موضوعی سبب می شود ماموران کارآزموده ای مثل آنها مقررات و انضباط را کنار بگذارند و بخواهند از کار دختری سر درآورند _ دختر بی نام و نشانی که فقط یک منشی ساده بود، یک کلفت. نمی توانست هیچ واکنشی بجز تعجب نشان دهد. بعد فکر کرد گراهام گاف، سالی مارتینز یا هلن لیز، کدامشان به مامورها اطلاع داده است؟ فکری در ذهنش بود که نمی خواست بیشتر به آن بپردازد.