کتاب دیدن

Seeing
کد کتاب : 18707
شابک : 978-6005193664
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 212
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2014
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 9
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب دیدن اثر بیژن الهی

"دیدن" اثری است که چهار دفتر شعر از "بیژن الهی" را در بردارد و این اشعار به غیر از چند مورد آن ها همگی در بازه ی زمانی چهار ساله، یعنی از سال چهل و هفت تا پنجاه سروده شده اند. به عبارتی می توان گفت که مجموعه ی "دیدن" به دوران میانی زندگی شعری "بیژن الهی" برمی گردد و اشعاری که قبل و بعد از این دوره سروده شده اند، در مجموعه های مجزایی به چاپ رسیده اند. "دیدن" برای انتشار، فراز و نشیب های زیادی را سپری کرد و حتی بین زمان آماده سازی تا چاپ آن، وقفه ی فراوانی افتاد؛ سرانجام بعد از گذشت چندین سال "بیژن الهی" به چاپ شدن آن رضایت داد اما باز هم منتشر نشد. اکنون این دفتر شعر که به قول خود "بیژن الهی"، قطعاتش به خاطرات باد خورده و غمگین می مانند، به همت نشر بیدگل در دویست و نه صفحه به انتشار رسیده و در اختیار دوست داران اشعار بدیع و منحصر به فرد "بیژن الهی" قرار گرفته است.
مانند دیگر آثار او، این اثر هم نگارش مخصوص و نگاه زیبای او را عرضه می کند. گفتار وی از پیچیدگی هایی برخوردار است که به درک او از جهان اطرافش بر می گردد. نبوغ او از پس هر شعر خودنمایی می کند و فضای انتزاعی و عرفانی که بر کل مجموعه ی "دیدن" حاکم است، طعم تلخ و شیرینی را از خواندن این اشعار به دست می دهد. "بیژن الهی" شاعری با بسامد بالای واژگان است و این مساله در کتاب "دیدن" هم مشهود است. لازم به ذکر است که وی تعدادی از اشعار این مجموعه را به دوستان و عزیزانش تقدیم کرده است.

کتاب دیدن

بیژن الهی
بیژن الهی شیرازی (زادهٔ تیر ۱۳۲۴ درگذشتهٔ ۱۰ آذر ۱۳۸۹ در تهران) شاعر، مترجم و نقاش ایرانی بود.
قسمت هایی از کتاب دیدن (لذت متن)
صور می دمند و بهار دمیده... من به سیاهی پوستم کمی بد کردم که بوسه پذیرفتم و به مویم که اسبها به زبان،به لیس،یکسو کرده اند به اتاقم که دری دارد چه عالی ست اتاقی که دری دارد دری که میتوان گشود و شنید که صور می دمند و اکنون باد،ارزان در،میاید و موی مرا به سوی دگر می خواباند متاسفم اسبها از آن نگاه از آن زبان ساکت سرخ مودب و این دری ست که باد به هم نمی وزند،همیشه باز میکند...

یک باره ترس برم داشت/ افتاده باشی از سر دیوار/ خم شدم بگیرم دیدم/ خوشه خوشه آویخته ای.

با این همه خواب نداری/ شبی درازی و خواب نداری/ روزی و آفتاب نداری../ با این همه باید یک بار/ یک تشنگی بلد بوده باشی،/ یک بار یک سراب ساخته باشی/ وسط دریا.

مرا دفن سراشیب ها کنید که تنها/ نمی از باران ها به من رسد اما/ سیلابه اش از سر گذر کند/ مثل عمری که داشتم.

سفر چرا کنم، چرا/ سفر کنم؟/ من که میتوانم/ سرگردان باشم/ سالها حوالی خانه ام./ خانه: دیوانگیم- چرا/ که بیرون خانه ام-/ خانه ی پیدا در نور،/ پیدا در نوک نور.../ پرنده ی پیدا/ که فرو میدهد به مهر-/ سیب آدمی/ جابجا میشود دمی-/ و چشمهای او/ که فراموشی میاورد.