رمان «۹۹ بادکنک قرمز» نوشته الیزابت کارپنتر (که گاه با نام لیبی کارپنتر نیز منتشر شده است)، نخستین بار در سال ۲۰۱۷ منتشر شد و بهسرعت توانست در میان علاقهمندان به ژانر تریلر روانشناختی جایگاه خود را تثبیت کند. این اثر در ردهی رمانهای تعلیق خانوادگی قرار میگیرد؛ رمانهایی که فضای روزمره و خانوادگی را بستری برای بروز رازها، اضطرابها و بحرانهای عمیق انسانی قرار میدهند. داستان با حادثهای به ظاهر ساده اما کابوسوار آغاز میشود: ناپدید شدن گریس هشت ساله هنگام بازگشت از مدرسه. مادرش اما ناگهان خود را در میانهی بحرانی مییابد که هم زمان همهچیز را از هم میپاشد؛ پلیس وارد میشود، رسانهها حساسیت به خرج میدهند و اطرافیان تحت فشار قرار میگیرند. اما در میان این آشوب، شکافهایی نگرانکننده پدیدار میشود: چرا میان شوهر اما و خواهرش ایمیلهای مخفی رد و بدل شده است؟ چرا خود اما در لحظات کلیدی جستوجو حضور پررنگی ندارد؟ آیا او آنطور که مینماید یک قربانی تمامعیار است یا گذشته و رازهایی دارد که بر واکنشهایش سایه انداخته است؟ این پرسشها خط تعلیق داستان را پیش میبرند و خواننده را وادار میکنند که نگاه خود به شخصیتها را مدام بازبینی کند. همزمان با روایت بحران خانوادهی اما، کارپنتر شخصیت دیگری را وارد صحنه میکند: مگی تیلور، بیوهای سالخورده که با دیدن عکس گریس در روزنامه به یاد دختر دیگری میافتد که سالها پیش ناپدید شده بود. برای مگی، این تصویر همچون زخمی قدیمی است که دوباره سرباز میکند و او را وادار میسازد درگیر پرونده شود. وسواس او با خاطرهی فقدان گذشته درهم میآمیزد و بهتدریج مرز میان حقیقت و هذیان در ذهن او کمرنگ میشود. بدینترتیب، دو خط روایی موازی شکل میگیرند که یکی در زمان حال و دیگری در گذشته جریان دارند و در نهایت با چرخشی غیرمنتظره به هم میرسند. این رمان بیش از آنکه صرفا معمایی درباره کودک گمشده باشد، مطالعهای روانشناختی بر ترس، گناه و حافظه است. کارپنتر بهخوبی نشان میدهد که چگونه ناپدید شدن یک کودک میتواند بزرگترین کابوس والدین را زنده کند و چگونه افکار «چه میشد اگر» روابط خانوادگی را بههم بریزد. شخصیت اما تنها مادر غمگین و مصیبتزده نیست؛ بلکه فردی است که لایههای پنهان زندگیاش واکنش او را پیچیدهتر میکنند. در سوی دیگر، تمرکز مگی بر گریس و یادآوری دختر گمشدهی قبلی، بازتابی از وسواس و زخمهای حلنشده است که همچنان در روان باقی میمانند و مسیر زندگی را تعیین میکنند. از نظر سبکی، استفادهی کارپنتر از چندین دیدگاه و تغییر مداوم میان گذشته و حال، ریتمی پرتنش و نفسگیر به داستان میدهد. این شگرد اگرچه گاه ممکن است برای برخی خوانندگان گیجکننده باشد، اما تعلیق اثر را دوچندان میکند و خواننده را در موقعیتی قرار میدهد که اعتماد به هیچکس ممکن نیست. رازها و فریبهای کوچک - از ایمیلهای پنهانی گرفته تا تأخیرهای معنادار در واکنشها - همگی این حس را تقویت میکنند که حقیقت لایهلایه است و هیچ روایتی قطعی وجود ندارد. از نظر قوت، منتقدان این رمان را بهخاطر شخصیتپردازی عمیق، ضرباهنگ خوب و پیچش پایانیاش ستودهاند؛ پایانی که بسیاری آن را بهقدری تکاندهنده میدانند که خواننده ناچار میشود همه چیز را دوباره در ذهن مرور کند. در مقابل، برخی ضعفها نیز مطرح شدهاند؛ از جمله اینکه تعدد خطوط روایی و شخصیتها میتواند سردرگمی ایجاد کند یا اینکه برخی گرههای عاطفی بهطور کامل باز نمیشوند و ناگهانی حلوفصل میگردند. در مجموع، «۹۹ بادکنک قرمز» نخستین اثر قابلتوجه الیزابت کارپنتر است که توانسته با ترکیب عناصر تریلر خانوادگی و تعلیق روانشناختی تجربهای پرکشش برای خوانندگان بیافریند. این کتاب نه تنها داستانی دلهرهآور درباره ناپدید شدن یک کودک است، بلکه بازتابی از رازهای خانوادگی، وسواسهای حلنشده و شکنندگی اعتماد در روابط انسانی به شمار میرود. برای مخاطبانی که به رمانهایی با تنش روانی، تغییر دیدگاههای راوی و پیچشهای اخلاقی علاقهمندند، این کتاب انتخابی جذاب و تأملبرانگیز خواهد بود.