سرنوشتش این بود که تنهایی را با خود داشته باشد، مثل فردی جذامی که زخم هایش را به همراه دارد. هیچ کس نمی تواند کاری برای من بکند. هیچ کس نمی تواند کاری بر ضد من بکند.
چه از سر تنبلی و چه از روی ناتوانی در پیدا کردن واژه های مناسب، در او میلی به سکوت ایجاد شده بود.
آدم های بی شیله پیله ی واقعی، از این که هر روز در اطرافشان چه اتفاقاتی می افتد، هیچ نمی دانند؛ و هیچ وقت نمی فهمند که چه علف های سمی و هرزی زیر پای کودکانه شان در حال رشد است.