کتاب مرگ و مرگ کینکاس

The Double Death of Quincas Water-Bray
کد کتاب : 30204
مترجم :
شابک : 978-6226983594
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 72
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1959
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب مرگ و مرگ کینکاس اثر خورخه آمادو

کتاب «مرگ و مرگ کینکاس» یک رمان مدرنیستی برزیلی است که در سال ۱۹۵۹ نوشته شده است. این کتاب در مورد اتفاقی است که پس از پیدا شدن مرده یک روز صبح، کوئینکاس واتریل، یک ادم زاده محبوب که در محله های فقیر نشین سالوادور، باهیا زندگی می کند، رخ می دهد. دو گروه از مردم بر سر یاد کوینکاس با هم رقابت می کنند: دوستان جدید و خانواده قدیمی اش. کوئینکاس واتریل برای خانواده‌اش، به رهبری دخترش واندا، جواکیم سوآرس دا کونا، سابقا «کارمند نمونه هیئت اجاره دولتی» است. به گفته واندا، پدرش با بیرون رفتن از خانواده، خانواده را رسوا کرد و واندا و مادرش دونا اوتاسیلیا را «افعی» و شوهر واندا، لئوناردو را «الاغ احمق» خطاب کرد. علی‌رغم تمام تلاش‌هایشان برای پنهان کردن آنچه واقعا اتفاق افتاده است، خواکیم سوآرس دا کونا به کوئینکاس تبدیل شد، «پادشاه ولگرد هونکی‌تونک‌ها» و «پدرسالار فاحشه‌ها». لئوناردو سعی می کند آن را از همکارانش پنهان کند، و واندا سعی می کند آن را از دوستانش دور نگه دارد، اما آنها نمی توانند شهرتی را که جواکیم سوآرس دا کونا در مطبوعات محلی به عنوان کوینکاس واتریل به دست آورده است نادیده بگیرند.

کتاب مرگ و مرگ کینکاس

خورخه آمادو
خورخه لیال آمادو دِ فاریا (Jorge Leal Amado de Faria) (زادهٔ ۱۰ اوت ۱۹۱۲ در ایتابونا، باهیا، برزیل – درگذشتهٔ ۶ اوت ۲۰۰۱ در سالوادور، باهیا، برزیل) رمان‌نویس برزیلی است که بیشتر به خاطر نوشتن آثاری در شرح زندگی مردم زادگاهش، استان باهیای برزیل، مشهور است.آمادو، در شهر باهیا در شمال شرق برزیل، متولد شد؛ شهری که با فرهنگ، موسیقی و اعتقادات مذهبی‌اش تأثیری عمیق بر بردگان آفریقایی ساکن کشورش داشت. او در کتاب‌هایش این میراث آفریقایی برزیلی را ثبت کرده و به ترکیب نژادهایی که هو...
قسمت هایی از کتاب مرگ و مرگ کینکاس (لذت متن)
در پایان روز، وقتی چراغ ها یک یک روشن می شد و مردان از سر کار عزم خانه می کردند، نزدیک ترین رفقای کینکاس اونره گنجیشکه، موقشنگ، سرجوخه مارتیم و قرقی از دامنۀ تپۀ تابوائو سرازیر شدند و راه آلونک پیرمرد را در پیش گرفتند. ناحق نباید گفت؛ چون هنوز کله ها از عرق داغ نبود. ولوله و همهمۀ خبر را به جرعه ای فرو نشاندند، اما سرخی چشم ها از اشک هایی بود که در این خسران عظیم ریختند. چپ اندرقیچی گفتن ها و تلوتلو خوردن ها نیز. مگر می شد درست فکر کرد و درست حرف زد، وقتی رفیق سالیان، رفیق نازنین و قلندر تمام عیار باهیا از دست رفته بود؟ می گفتند مست نیستند و راست می گفتند. جز اینکه سر بطری عین دم خروس از زیر کت سرجوخه مارتیم بیرون بود. در آن ساعت گرگ ومیش و در آن دقایق رازآمیز شب، جنازه کمی خسته می نمود. واندا وقتی متوجه شد کمی تعجب کرد: شاید چون تمام بعدازظهر را به لبخند و هرزه گویی و شکلک درآوردن گذرانده بود. کینکاس حتی بعد از ورود لئوناردو و عمو ادواردو، حدود ساعت پنج، هم دست از مسخره بازی برنداشته بود. به لئوناردو گفته بود «خنگول!» و به ریش ادواردو خندیده بود. وقتی سایه های عصرگاهی روی شهر خیمه زد، کینکاس بی قرار شد. گویی چشم به راه چیزی بود که دیر کرده بود. واندا برای آنکه این ها را از یاد ببرد و خود را سرگرم نشان دهد، گرم اختلاط با شوهر و عمو و عمه شده بود تا جنازه را حتی زیرچشمی هم نبیند. می خواست به خانه بازگردد، خستگی در کند و قرصی بخورد که راحت تر بخوابد. چرا چشمان کینکاس مدام بین در و پنجره در رفت وآمد است؟ خبر هم زمان به هر چهار رفیق نرسیده بود. اول گنجیشکه فهمید. کارش تبلیغات برای مغازه های بایها دوس ساپاتئیروس بود و بدین منظور همۀ قابلیت ها و استعدادهای خود را به کار می بست. کت فراک نخ نما و کهنه ای می پوشید و با چهره ای رنگ زده دم در مغازه ای می ایستاد و در ازای چندرغاز مشغول تعریف و تمجید از قیمت های ارزان و کیفیت اعلای اجناس می شد. هر عابری را نگه می داشت، جوک بی مزه ای برایش می گفت و  تقریبا به زور به داخل دعوتش می کرد. هرازگاه وقتی تشنگی امان می برید لب و دهانش از این شغل مزخرف خشک می شد سری به میخانۀ مجاور می زد تا صدایش را دوباره تنظیم کند. خبر را طی یکی از همین آمدوشدها شنید: چنان دردناک بود که خشکش زد و دم برنیاورد. سربه زیر به مغازه برگشت و به سوری گفت امروز نمی تواند بیشتر بماند. هنوز جوان بود و غم و شادی بر دلش اثر می کرد. یک تنه تاب این ضربۀ مهیب را نداشت. همراهی رفقای شفیق و همان گروه همیشگی لازم بود.