کتاب نورا وبستر

Nora Webster
کد کتاب : 33581
مترجم :
شابک : 978-6226203043
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 392
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 2014
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

برنده جایزه Hawthornden سال 2015

نامزد جایزه کتاب کاستا سال 2014

نامزد مدال اندرو کارنگی سال 2015

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب نورا وبستر اثر کالم توبین

کتاب «نورا وبستر» رمانی نوشته ی «کالم توبین» است که اولین بار در سال 2014 به چاپ رسید. «نورا» اکنون با چهار فرزند و بدون پول کافی، عشق زندگی اش «موریس» را از دست داده است؛ مردی که او را از دنیای پرآشوبی که «نورا» زمانی به آن تعلق داشت، نجات داده بود. «نورا» که حالا از فقدان همسرش در رنج است و باید مخارج خانواده اش را تأمین کند، در تقلا است تا نیازهای فرزندانش را از یاد نبرد و در مواجهه با این غم بزرگ، به آن ها کمک کند. «توبین» از طریق روایت جزئیات ریز و درشت زندگی یک خانواده، تصویری جذاب و به یاد ماندنی از زندگی انسان ها در شهری کوچک را ترسیم می کند؛ در جایی که همه از کار هم مطلع هستند، و کارهای خیرخواهانه معمولا پیامدهای غیرمنتظره ای دارند.

کتاب نورا وبستر

کالم توبین
کالم توبین، زاده ی 30 می 1955، نویسنده، روزنامه نگار، منتقد و شاعر ایرلندی است.توبین در وکسفورد در جنوب شرقی ایرلند به دنیا آمد. او به دانشگاه دوبلین رفت و در سال 1975 از آنجا فارغ التحصیل شد. توبین بلافاصله پس از فارغ التحصیلی به بارسلونا رفت و اولین رمانش را با الهام از این شهر به رشته ی تحریر درآورد. او در سال 1978 به ایرلند بازگشت و علاوه بر نویسندگی، به روزنامه نگاری نیز پرداخت.
نکوداشت های کتاب نورا وبستر
Toibin’s magnificent novel.
رمان حیرت انگیز «توبین».
Amazon Amazon

A compelling portrait of a brave woman learning how to find a meaningful life.
تصویری هیجان انگیز از زنی شجاع که در حال آموختن این است که چگونه یک زندگی معنادار بیابد.
Publishers Weekly Publishers Weekly

Toibin portrays Nora with tremendous sympathy and understanding.
«توبین»، «نورا» را با میزانی قابل توجه از حس همدردی و درک به تصویر می کشد.
Washington Post Washington Post

قسمت هایی از کتاب نورا وبستر (لذت متن)
یادش آمد «کانر» که نوزاد بود و همه بهش توجه می کردند، «دانل» چقدر ازش بدش می آمد. یا اسباب بازی تازه ای که می دادند به «کانر»، حتی اگر زیادی بچگانه بود، «دانل» طوری اوضاع را دست می گرفت که آخر سر خودش تعیین کند «کانر» کی می تواند با آن بازی کند و کی نمی تواند. «کانر» همیشه خیلی راحت می گذاشت این کارها را بکند، انگار که طبیعی باشد. ولی حالا دیگر طبیعی نبود، همین طور که واقعا هم طبیعی نبود این دو توی خانه با هم تنها بمانند.

خانه را در غیاب خودش تصور کرد که لابد چقدر عجیب می شود. فهمیده بود که تغییرات زندگی پسرها دیگر برایشان عادی شده. مثل او نبودند که بخواهند تمام حرکت ها و تمام لحظه ها را زیر نظر بگیرند و دنبال نشانه های چیزی بگردند که از دست رفته یا ممکن است رفته باشد. مرگ پدرشان وارد بخشی از وجودشان شده بود و، تا آن جا که «نورا» می توانست ببیند، خودشان از آن آگاه نبودند.

خودشان نمی توانستند ببینند چقدر همیشه آشفته اند و شاید کسی جز «نورا» هم نمی توانست ببیند؛ با خودش گفت این حس و حال دیگر رهایش نمی کند، تا سال ها رهایشان نمی کند. اصلا نباید تعجب می کرد که یک روزی زود برسد خانه و ببیند دارند با هم دعوا می کنند. باید هر کاری می توانست، می کرد تا بدگمانی بچه ها نسبت به هم و نسبت به همه آدم های اطرافشان کم شود.