کتاب متن هایی برای هیچ

Texts for Nothing
کد کتاب : 3606
مترجم :
شابک : 9789643128401
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 84
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1959
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 14
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب متن هایی برای هیچ اثر ساموئل بکت

متن هایی برای هیچ برای اولین بار در کنار سه داستان در یک مجموعه به چاپ رسید. متن هایی برای هیچ شامل سیزده متن جداگانه است . هیچ کدام از این سیزده متن عنوانی ندارند. آنها انواع مختلفی از صدای ناشناخته و مجهول را نمایان می کنند. طبق گفته ی گنتارسکی : "آنچه که پس از متن هایی برای هیچ برای خواننده باقی می ماند هیچ است. ممکن است آگاهی نامشخصی باشد که بکت در اوایل دهه 1950 مجددا بکار برد تا یک داستان غنی از تصاویر اما نه منسجم را ایجاد کند." بنابراین ، این متن ها ، هنگامی که با سه داستان اولیه در کتاب اصلی مقایسه شوند ، می توانند به عنوان نمایشی از جنبش در نوشتار بکت از مدرنیسم تا پسامدرنیسم تعبیر شوند. بر خلاف داستانهای قبلی ، این قطعات دیگر داستانهای تکمیل شده نیستند ، بلکه تکه هایی هستند. روایتی از یک راوی آشکار شونده ، که به یک موجودی که هرگز قرار نیست کامل شود نیم نگاهی می اندازد. این ایده در متن 4 بیان می شود ، جایی که راوی. تصدیق می کند که داستان دیگر موردنیاز نیست. در اینجا نیز بکت مانند آثار دیگرش همه چیز را کنار می گذارد بجز چیزهایی که برای رسیدن به هسته ی حقیقت ضروری هستند.

کتاب متن هایی برای هیچ

ساموئل بکت
ساموئل بارکْلی بکت، زاده ی ۱۳ آوریل ۱۹۰۶ و درگذشته ی ۲۲ دسامبر ۱۹۸۹، نمایشنامه نویس، رمان نویس و شاعر ایرلندی بود. او در سال ۱۹۶۹ به دلیل «نوشته هایش - در قالب رمان و نمایش - که در فقر [معنوی] انسان امروزی، فراروی و عروج او را می جوید»، جایزه ی نوبل ادبیات را دریافت نمود.خانواده اش پروتستان بودند. پدرش ویلیام، مادرش ماریا و برادرش فرانک نام داشتند. دوره ی ابتدایی را در زادگاهش سپری کرد و به واسطه ی علاقه اش به زبان فرانسه، در رشته ی ادبیات و زبان فرانسه ادامه تحصیل داد و در سال ۱۹۲۷ با درجه ی...
قسمت هایی از کتاب متن هایی برای هیچ (لذت متن)
اگر می توانستم بروم،کجا می رفتم، اگر می توانستم باشم، که می بودم، اگر صدایی داشتم، چه می گفتم، کی این را می گوید، که می گوید که منم؟ به سادگی جواب بدهید، یکی به سادگی جواب بدهد. همان غریبه همیشگی است، که تنها برای اوست که هستم، در قعر نیستی ام، نیستی اش، نیستی مان، این هم یک جواب ساده. بافکر کردن نیست که می یابدم، پس چه باید بکند، زنده و سردرگم، آری، زنده، هر چه می خواهد بگوید. فراموشم کن، نادیده ام بگیر، آری، عاقلانه ترین کار همین است، راهش را خوب بلد است. این چه صمیمیت نامنتظره ای است بعدازآن چنان تنهایی، فهمیدنش آسان است، این چیزی است که او می گوید. اما نمی فهمد، من در سر او نیستم، در هیچ جای تن فرسوده اش نیستم و بااین حال من آنجا هستم، برای او آنجا هستم با او، و آشفتگی ها همه از همین جاست. همین باید برایش کافی می بود، که بازهم دید غایبم، اما نیست، می خواهد آنجا باشم، شکلی داشته باشم و دنیایی، مثل او، به رغم او، من که همه چیز هستم، مثل او که هیچ چیز نیست. و وقتی حس می کند که من از هستی تهی ام، می خواهد من از هستی او تهی باشم، و برعکس، دیوانه است، دیوانه، دیوانه.

حقیقت این است که دنبال من می گردد تا بکشدم، تا من هم مثل او مرده باشم، مرده مثل زندگان. او همه این ها را می داند، اما دانستنش فایده ای ندارد، من این ها را نمی دانم، من هیچ نمی دانم. او با اعتراض می گوید که استدلال نمی کند ولی کاری نمی کند مگر استدلال کردن، حقه باز، انگار این کار دردی دوا می کند. خیال می کند به لکنت افتاده است، خیال می کند چون به لکنت افتاده دارد به خاموشی من دچار می شود، به خاموشی من خاموش می شود، می خواهد تقصیر من باشد که به لکنت افتاده، البته که به لکنت افتاده.