کتاب ندای کوهستان

And the Mountains Echoed
کد کتاب : 9200
مترجم :
شابک : 978-600-405-198-9
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 540
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 24
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت

و کوهستان به طنین آمد
And The Mountains Echoed
کد کتاب : 3812
مترجم :
شابک : 9786002780850
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 489
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 9
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت

و کوه ها بازگفتند
And The Mountains Echoed
کد کتاب : 3813
مترجم :
شابک : 9786001942167
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 400
سال انتشار شمسی : 1395
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت

و کوه ها انعکاس دادند
And the Mountains Echoed
کد کتاب : 37610
مترجم :
شابک : 978-9641741435
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 510
سال انتشار شمسی : 1392
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت

و کوه ها طنین انداز شدند
And the Mountains Echoed
کد کتاب : 57490
مترجم :
شابک : 978-9642569847
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 520
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت

و کوهها طنین انداز شدند
And the Mountains Echoed
(چرم،لب طلایی)
کد کتاب : 76732
مترجم :
شابک : 978-6008708483
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 384
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : زرکوب
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت

پژواک کوهستان
And the Mountains Echoed
کد کتاب : 119488
مترجم :
شابک : 978-6006443331
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 496
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت

و آوا در کوه ها پیچید
And the Mountains Echoed
کد کتاب : 30905
مترجم :

شابک : 978-9641912774
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 441
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب ندای کوهستان اثر خالد حسینی

کتاب ندای کوهستان، رمانی نوشته ی خالد حسینی است که اولین بار در سال 2013 انتشار یافت. حسینی در این داستان درباره ی والدین و فرزندان، و برادرها و خواهرها، به کاوش در فراز و نیشب ها، خیانت ها و ایثارگری های خانواده ها می پردازد. او همچنین این مسئله را به ما یادآوری می کند که انسان ها در طول زندگی و در حساس ترین زمان ها، چقدر به وسیله ی کارهای عزیزان و نزدیک ترین افراد به خود غافلگیر می شوند. رمان ندای کوهستان با پیگیری داستان شخصیت های خود و فراز و فرودهای زندگی، انتخاب ها و عشق های آن ها در مناطق مختلفی از دنیا—از کابل گرفته تا پاریس و سان فرانسیسکو و جزیره ی تینوس—داستانی وسیع را به مخاطبین ارائه می کند که از قدرت عاطفی خیره کننده ای برخوردار است.

کتاب ندای کوهستان


ویژگی های کتاب ندای کوهستان

خالد حسینی از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

نامزد جایزه بهترین داستان سال به انتخاب گودریدز

خالد حسینی
خالد حسینی، زاده ی ۴ مارس سال ۱۹۶۵ در کابل، نویسنده ی افغان-آمریکایی است. عمده ی شهرت وی بابت نگارش دو رمان بادبادک باز و هزار خورشید تابان است. نام آخرین رمان او، و کوهستان به طنین آمد، می باشد که به فارسی نیز ترجمه شده است. حسینی ساکن ایالات متحده است و آثار خود را به زبان انگلیسی می نویسد.خالد حسینی به همراه خانواده اش در سال ۱۹۸۰ به سن خوزه در ایالت کالیفرنیا مهاجرت کرد. او درخواست پذیرش از دانشگاه سانتاکلارا (Santa Clara) کرد و مدرک لیسانس خود در رشته ی زیست شناسی را از این دانشگاه کسب ک...
نکوداشت های کتاب ندای کوهستان
An unforgettable novel about finding a lost piece of yourself in someone else.
رمانی فراموش نشدنی درباره ی یافتن بخشی گمشده از خود در فردی دیگر.
Amazon Amazon

More fluent and ambitious than The Kite Runner, more narratively complex than A Thousand Splendid Suns.
روان تر و بلندپروازانه تر از کتاب «بادبادک باز»، و با روایتی پیچیده تر از کتاب «هزار خورشید تابان».
The New York Times

A moving saga about sacrifice, betrayal, and the power of family.
داستانی حماسه گونه درباره ی فداکاری، خیانت و قدرت خانواده.
People People

قسمت هایی از کتاب ندای کوهستان (لذت متن)
پدر هیچ وقت عبداللّه را نزده بود. پس حالا که زد، سخت و ناگهان با کف دست کوبید به یک طرف سرش درست بالای گوش، اشک حیرت از چشم های عبداللّه جوشید. فوری پلک زد و نگذاشت اشک بریزد. پدر از لای دندان های چفت شده گفت: «برگرد خانه.» عبداللّه از آن بالا شنید که بغض پری ترکید. بعد پدر کشیده دیگری زد، این بار به گونه ی چپش. سر عبداللّه به یک سو خم شد. صورتش سوخت و اشکش درآمد. گوش چپش زنگ می زد. پدر خم شد، صورت سیه چرده ی چروکیده اش چنان نزدیک شد که صحرا و کوه و حتی آسمان را از نظر پوشاند. با قیافه ای دردکشیده گفت: «گفتم برو خانه، پسر.» عبداللّه جیکش درنیامد. آب دهانش را به زحمت قورت داد، از گوشه چشم به پدرش نگاه کرد و به صورتی که آفتاب را از او پنهان کرده بود، پلک زد.

باباایوب بنا کرد به گفتن این که: «من هم نمی توانم...» اما از پنجره دید که چیزی نمانده خورشید از پشت کوه های مشرق سر درآورد. وقت کوتاه بود. به طرز رقت باری پنج بچه اش را برانداز کرد. برای سالم ماندن دست ناچار بود یک انگشت را قطع کند. چشم ها را بست و یکی از سنگ ها را از کیسه برداشت.

روزهای متمادی راه رفت. آنقدر رفت که خورشید پرتو سرخ ضعیفی در دور می پراکند. شب ها در غاری می خوابید که باد بیرونش زوزه می کشید. یا لب رودی، زیر درختی، میان پوشش قلوه سنگ ها می خوابید. نان خودش را می خورد و بعد هر چه پیدا کرد توت های وحشی، قارچ، ماهی که با دست های خود از نهرها می گرفت و بعضی روزها هم هیچی نمی خورد. اما همچنان راه می رفت. عده ای از رهگذرانی که مقصدش را می پرسیدند، به شنیدن جواب می خندیدند، دسته ای از ترس این که مبادا دیوانه باشد پا تند می کردند و بعضی که خودشان هم فرزندی قربانی دیو کرده بودند، در حقش دعا می کردند.