معنا کجا تولید می شود؟ اصطلاح «چرخه فرهنگ» که ساخته ایم درواقع حکایت از آن دارد که معناها در چندین عرصه متفاوت تولید و از طریق شماری فرایندها یا اعمال متفاوت پخش می شود (چرخه فرهنگی). معنا چیزی است که درکی از هویت مان، یعنی درکی از این که کیستیم و به چه کسانی «تعلق داریم»، به ما می دهد؛ و بنابراین، با پرسش هایی درباره این که فرهنگ چگونه در درون و میان گروه ها هویت می سازد و آن را حفظ می کند پیوند تنگاتنگی دارد (موضوع اصلی Woodward, ed., ۱۹۹۷). معنا همواره در جریان هر کنش متقابل شخصی و اجتماعی که ما در آن مشارکت می کنیم تولید و مبادله می شود. به عبارتی، این ممتازترین و درعین حال، اغلب، مغفول ترین عرصه فرهنگ و معناست. همچنین، معنا در قالب انواع رسانه های مختلف تولید می شود؛ به ویژه رسانه های توده ای جدید و وسایل ارتباطات جهانی دارای فناوری های پیچیده پیشرفته که معناها را در گستره و با سرعتی بی سابقه میان فرهنگ های مختلف پخش می کنند (محور بحث du Gay, ed., ۱۹۹۷). معنا همچنین هنگامی تولید می شود که «چیزهای» فرهنگی را مورد استفاده قرار می دهیم، مصرف می کنیم، یا به خود اختصاص می دهیم؛ یعنی هنگامی که به شیوه های مختلف آن چیزها را وارد آداب و اعمال زندگی روزمره خود می کنیم و به این طریق به آن ها ارزش یا اهمیت می دهیم. هنگامی که ما درباره آن ها قصه و داستان و تخیلات می سازیم نیز چنین است (محور بحث Mackay, ed., ۱۹۹۷). معنا همچنین رفتار و اعمال ما را تنظیم و سازماندهی می کند؛ زیرا به تنظیم قواعد، هنجارها و قراردادها، که نظم دهنده و حاکم بر زندگی اجتماعی اند، کمک می کند. پس، معناها همان چیزهایی هستند که انسان های خواهان حکومت کردن بر رفتار و تصورات دیگران می کوشند شکل دهند (محور بحث Thompson, ed., ۱۹۹۷). به بیان دیگر، مسئله معنا در رابطه با همه لحظات یا اعمال متفاوت «چرخه فرهنگی» در هویت سازی و تفاوت آفرینی، تولید و مصرف، و تنظیم رفتار اجتماعی مطرح می شود. البته در همه این موارد و در همه این عرصه های نهادی متفاوت، زبان یکی از «رسانه های» ممتازی است که معنا به واسطه آن تولید و پخش می شود. به دلیل چنان اهمیتی، هنگام تشریح نخستین مولفه «چرخه فرهنگ»، بحث را با مسئله معنا، زبان و بازنمایی آغاز می کنیم. اعضای یک فرهنگ باید مجموعه مفاهیم، تصاویر و تصورات مشترکی داشته باشند تا بتوانند به شیوه های نسبتا همسانی درباره جهان فکر و احساس کنند و آن را تفسیر کنند. به بیان کلی، آن ها باید «رمزهای فرهنگی» مشترکی داشته باشند. ازاین رو، خود فکرکردن و احساس کردن نوعی «نظام های بازنمایی»اند که در چارچوب آن ها مفاهیم، تصورات، و احساسات ما چیزهایی را که در جهان «بیرون» قرار دارند یا شاید قرار داشته باشند در چارچوب ذهنی ما «نمایندگی» یا بازنمایی می کنند. به همین ترتیب، به منظور انتقال این معناها به افراد دیگر، طرف های هرگونه گفت وگوی معنادار باید بتوانند از رمزهای زبانی مشابهی استفاده کنند؛ یعنی، به معنی بسیار کلی و فراگیر، آن ها باید «به زبان مشترکی سخن بگویند». البته درواقع این ادعا بدان معنا نیست که آن ها باید جملگی به آلمانی یا فرانسه یا چینی سخن بگویند. بدان معنی هم نیست که آنان سخن افراد تکلم کننده به همان زبان را کاملا درک می کنند.
کتاب معنا، فرهنگ و زندگی اجتماعی