ساعت داشت به لحظات ملکوتی زلزله ی دیشب نزدیک می شد. به نردبان کنار دیوار دست شویی که آن زمان افتاده بود، نگاهی انداختم. بیرون آمدم و دو سه دست لباس بیشتر در چمدانم گذاشتم، اگر قرار بود عید نوروز را در تهران بگذرانم، این سفرم بیشتر طول می کشید. آن شب، نیمی از چهار ساعتی را که وقت داشتم بخوابم، به نوشتنی های دفترچه ی آبی فکر کردم. نوشته هایی که مخاطبی جز دکتر « پارسا » نداشت: به توانایی هایم خیلی فکر کردم. قول می دهم به موقع و درست ازشان استفاده کنم. اما نمی خوام بیست سال دیگر بشوم یک آدم تنها که در گوشه ی آپارتمانش نشسته و تمام روابطش با آدم ها، بر مبنای کتاب و ترجمه و اجرای نمایش نامه هایش است. باید آدم های بیرون کتاب ها و نمایش نامه ها را هم ببینم. به محبت شان نیاز دارم. آن ها نیز همین طور و...
«خانوم حاضر یراق کجا ایشالا؟» «اجرا دارم.» «هه! اجرا داره... دیروز تاحالا ما رو مَنتر کرده که اجرا داره.» «کسی دعوتِتون نکرده بود بیایید اینجا.» «آره، ما که خونهی بابامون نیست اینجا! پاتوق یه مشت مطرب و آرتیست تُفکیه، که خانوم هر وقت عشقش کشید دست یکیشون رو بگیره، ورداره بیاره تو خونه.» «چاردیواری اختیاری...» «چاردیواری مال تو تنها نیستا. ضمناً یه کم عقل و شعور داشته باش. بذار گورمون رو گم کنیم از این شهرک بریم. تهران که رفتی هر غلطی خواستی بکن. بدبخت، خودت رو انگشت نما کردی...
آدمهای موازی یک رمان اجتماعی است و در آن به مسایل مربوط به زنان، روابط بین انسانها (روابط کاری و اجتماعی و رابطه با جنس مخالف، ازدواج، ازدواج سفید و...) ترنسها، دختران و پسران جوان پرداخته شده است.
به عنوان نویسنده کتاب نه قسمت جالبی از گذاشتید نه کتابهای مرتبط که گذاشتید کوچکترین ارتباطی با موضوع کتاب داره. ممنون که این قدر قشنگ کتاب رو معرفی میکنید😉😎
با سلام و احترام ، سپاس از اینکه همراه ما هستید ، دسته بندیهای مرتبط با کتاب اصلاح شد 🌸