نمی توانستم به این فکر نکنم که چرا تعدادی اینقدر زیاد از مردهای باهوش و باسواد، از حرف زدن در مورد موضوعاتی که هیچ چیز درباره اش نمی دانند، احساس سرافکندگی بیشتری نمی کنند، یا این که چرا اصلا کسی باید از ابتدا به حرف های یک اقتصاددان در مورد چنین موضوعی گوش کند.
چه کارهای وحشتناکی با هم می کنیم. چه کارهای وحشتناکی را به نام عشق انجام می دهیم.
چطور اینقدر به خودشان اطمینان دارند، و چرا این همه آدم، مشتاق هستند تا حرف های آن ها را بشنوند؟ همیشه آرزو داشته ام بتوانم درباره موضوعاتی که واقعا توانایی صحبت در موردشان را دارم، با نصف اعتماد به نفس آن ها حرف بزنم.